عجب !
بُزی در صحرا میرفت و دستهای گاوان به دنبال او.
حکیمی را گفتم: چه گویی در این؟
گفت: گاوان را حلم بسیار است و علم اندک.
تا میرسد، میخورند و تا میِزنند، میروند.
کاه از کاغذ فرق نکنند و بز از سگ ندانند.
با اینهمه، چون روزگار حلم آنان بهسر آید،
طناب بر درند و حصار بشکنند.
و همان بز را، به زیر سُم، سخت فرو مالند.
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۹/۱۸ ساعت 22:44 توسط راميار
|