دست نوشته های سامان نعمتی 1
ساعت6:30 صبح قبل از اسلام آباد که باران شدید هم در حال بارش بود سوار ماشین مینی بوس شدیم و به سمت چيلاس که مسیر 100% کوهستانی و گردنه که سراسر پوشیده از جنگل بود و میتوان گفت جنگلی ، در مسیر به ترافیک ماشین برخوردیم به صورتی که مسیر کاملاً بسته شدو وقتی از ماشین پیاده شدیم متوجه شدیم که جاده بدلیل افتادن تیر برق و ریزش دیوارۀ جاده کاملاً مسدود شده بود .
ساعت 2:50حرکت . 5:10 حرکت از شام به ..... حدوداً بعد از دو ساعت و نیم معطلی به کمک مردمانی که در تراقیک گیر کرده بودند جاده را باز کردند و دوباره سوار ماشین شدیم نهار را در شام خوردیم و به سمت چیلاس . ساعت 12 به چیلاس رسیدیم بعد از یک دوش و خوردن شام خوابیدیم و امروز ساعت 9:30 از خواب بیدار شدیم و قرار است که تا ساعت0 16:0 در چیلاس باشیم بعد از خوردن صبحانه من و رضا و ممد به بازارچیلاس رفتیم و بعد از دو ساعت دوباره به هتل برگشتیم و بعد از گرفتن یک دوش آب سرد و خوردن نهار آمادۀ حرکت شدیم از روز حرکت از ایران یکسره عشق و حال بوده ،"هتل".
28/3
غذا خوردن ، خواب . ساعت حرکت 16 بود و به 17 تغییر کرد و من هم به سرعت از وقت استفادۀ کامل کردم و خوابیدم حسابی ، ساعت نزدیک 17 بود که با صدای لیلا " بچه ها ساعت 5 " از خواب بیدار شدم تا به راه افتادیم یه نیم ساعتی طول کشید . در طول مسیر رودخانۀ ایندوس سمت چپ ما بود و این منظره ردیف که همراهمان بود ، آفتاب را که مستقیم به ما میزد احساس نمیکردم بعد از حدوداً یک ساعت در یک محل که بنام .............. است و چند تا اتاق نیز در کنار جاده بصورت مغازه بودند از ماشین پیاده شدیم و بچه ها به دو دسته ، سوار دو ماشین که یکی تیوتا وانت و دیگری جیپ وانت بود شدیم در شروع حرکت مسیر خوب بود و هر چه بیشتر میرفتیم جاده نازکتر میشد و پیچهای تند یکی بعد از دیگری پیدا می شدند که ماشین جیپ که ما سوار آن بودیم با یک فرمان نمیتوانست بعضی از پیچها را دور بزند . ساعت 19:10 بعد از رد شدن از یک پل به فاصلۀ چند متری پل ایستگاه آخر ما بود که دیامیرو نام دارد و بعد از پیاده کردن بارها از سمت راست دره با چند صد متر پیاده روی به محل کمپ رسیدیم . دلیل نام دیامیرو به محل کمپ بود در کمپ 5 چادر سه نفر north face و یک چادر بزرگ به عنوان محل غذاخوری و یک چادر کوچکتر محل طبخ غذا ( آشپزخانه ) آماده بود . که بچه ها دو نفری در هر یک از چادرها جا گرفتند . من و رضا نظام دوست در یک چادر شب خوابیدیم . فاصلۀ ما تا رودخانه کمتر از 20 متر بود صدای خروشان آب بهترین نوا ،را برای خواب بوجود آورده بود . بارها را که داخل بشکه جلوتر فرستادیم در اسلام آباد در شرکت ATP من در روز قرار با .......... اولین فاتح پاکستانی ( مسئول شرکت ATP ) K2 داشتیم دیدم و امروز هم در کمپ دیامیرو بشکه ها و کیسۀ بارها را که در اسلام آباد تحویل دادیم همه در کمپ بود . کارها کاملاً رله شده . به طوری که جلوتر از ماها پورترها حرکت میکنند و بارها را میبرند به صورتی که قبل از رسیدن ما به محل کمپ شب مانی همۀ چادرها علم شده وآشپزخانه و محل صرف غذا نیز آماده است ، خیلی وقتها پیش از اینها هیمالیا جزو آرزوهای من بود ولی امروز فقط بخاطر تنوع و یک حرکت نو و تکان ، یک بهم زدن از یکنواختی به این سفر آمده ام . ای روزگار ، و به هر حال روزهای خوبی را میبینم و احساس میکنم . اصلاً با بچه ها ارتباط برقرار نمیکنم. امشب دوست دارم تا صبح بیدار بمانم چون واقعاً لذت بخش است . در کنار رودخانۀ ایندوس روی یک تکه سنگ وسط کمپها روی زیرانداز دراز کشیدم و به آسمانی پر ستاره با دقت نگاه میکنم .
3:29
صبح ساعت 6 صبحانه آماده شده بود بعد از خوردن چادرها را جمع کردند و بارها را سوار الاغهایشان کردند و هایپروترها هم هر کدام یک بار برداشتند و ما نیز به همراهشان از ادامۀ مسیر پاکوب که در کنار پل (دیروز پیاده شدیم و به سمت کمپ آمدیم) سمت راست دره کنار رودخانه ادامه دادیم . مسیر پاکوب (مال رو) کامل مشخص بود نیم ساعتی نگذشته بود که از روستای دیامیر گذشتیم مسیر تقریباً از منتهی علیه بالای روستا میگذشت . ساختمانهای روستا از مصالح سنگی به جای آجر و از همان جنس خاک زمینهای کشاورزی که درصد بالایی از ماسۀ بادی متشکل شده است ملات تهیه شده بود و بافت روستا از طبقه های تقریباً مستطیل شکل در حدود ابعاد m7*70 که شیب دره را بصورت پله پله با اختلاف ارتفاع بیشتر از یک متر بود درست کرده بودند و خانه ها در لابلای زمینهای کشاورزی قرار گرفته بود و مساحت زمینهای کشاورزی شاید کفاف مصرف زندگی خودشان را هم نمیداد ، بعد از روستای دیامیر ادامۀ مسیر به داخل دره میرفت و در سمت راست دامنه شیب تند دره یک مسیر پاکوب درست شده بود و در ادامۀ مسیر از یک منطقه که شیب تند دره را بصورت همان بافت روستای دیامیر به زمین کشاورزی تبدیل کرده بودند . دمای هوا را نمیدانم ولی خیلی گرم و مقداری شرجی است هوای مطلوبی به نظر من نبود . در ادامه از روستای پل نیز رد شدیم که در انتهای روستا باید از رودخانه رد میشدیم وقتی رسیدم دیدم که باربرها همه جمع شده اند و حرکت متوقف شده است . متوجه شدم که پل خراب شده است و بچه ها هم که جلوتر از من رسیده بودند روی تکه سنگ بزرگ نشسته بودند . همۀ باربرها را جمع کردند و تکه های پل قبلی را که از چند تنۀ درخت بلند و تعدادی الوار تشکیل شده بود از داخل رودخانه جمع کردند و مشغول ساختن پل جدید شدند در این بین من یک تکه سنگ ردیف پیدا کردم تا تمام شدن ساخت پل جدید خوابیدم . هوا خیلی گرم بود حدوداً سه ساعتی طول کشید . ساعت 16 گذشته بود که من هم جمع و جور شدم و به راه افتادم بچه ها جلوتر رفته بودند من و کاظم و رضا نظام دوست انتهای مسیر بودیم بعد از گذشتن از روی پل مسیر به سمت چپ دره افتاد و دیشب در محل کمپ دیامیر ارتفاع m1750 را بچه ها با ساعت خوانده بودند . ادامۀ مسیر به همان حالت پاکوب ادامه پیدا میکرد در مسیر بعد از پل شیب دامنه خیلی ملایمتر شد در صورتی که مسیر قبل از پل شیب دره بسیار تند و حتی در قسمتهایی که به سنگ برخورد کرده بودند مجبور به تراشیدن سنگ شده بودند . به روستای سرذ رسیدیم ، محل کمپ مشخص بود و از دور یک ساختمان چوبی با رنگ تخته های روسی به چشم میخورد که به گفتۀ نگهبان ساختمان ، هزینۀ ساخت آن توسط مسنر پرداخت شده است . من و کاظم و رضا نظام دوست و ممد آخرین نفرهایی بودیم که به کمپ رسیدیم که فاصلۀ آن با سرذ شاید 400 متر هم نمیشد ولی این منطقه را بنام اپرپل مینامیدند ، ساختمان دو طبقه طراحی شده بود که در طبقۀ دوم که به کمک نردبان بالا میرفتم یک اتاق بود و در پایین نیز به دو قسمت تقسیم شده بود و در کنار ساختمان دو طبقه یک اتاق دیگر ساخته شده بود . دیوار طبقۀ اول از سنگهای محلی روی هم خشکه چین شده بود که بین رجهای آن از یک تخته به ضخامت cm10 ساخته شده بود و اتاق بالایی از چوب و اتاق کناری (تک اتاق) نیز به همین صورت . ساختمان تازه ساخت بود بصورتی که کف اتاق پایین و پشت بام آن هنوز کامل نشده بود و ما از اولین مسافرهای این کمپ بودیم . متأسفانه باطری دوربینم تمام شده بود و اگر قله را صعود کردیم و سرحال بودم در مسیر برگشت عکس خواهم گرفت .