۳:۳۰ پنجشنبه : طبق معمول این چند روزه صبح ساعت 6 به راه افتادیم . هوا خوب بود نه باد بود و نه ابری مسیر امروز ادامۀ همان پاکوب دیروز بود که پوشش دامنه های کوه پوشیده از درخت و بر روی زمین چمنهای کوتاهی وجود داشت و منظره کاملاً شبیه عکسهای دامنۀ کوههای آلپ بود ...

3:30 پنجشنبه : طبق معمول این چند روزه صبح ساعت 6 به راه افتادیم . هوا خوب بود نه باد بود و نه ابری مسیر امروز ادامۀ همان پاکوب دیروز بود که پوشش دامنه های کوه پوشیده از درخت و بر روی زمین چمنهای کوتاهی وجود داشت و منظره کاملاً شبیه عکسهای دامنۀ کوههای آلپ بود . مسیر بصورتی شد که از میان درختان عبور میکردیم و به اندازۀ عبور یک نفر بود و تقریباً شبیه تونل شده بود که مسیر در ادامه نیز از داخل درختان عبور میکرد تا اینکه از داخل یک روستا که در قسمتهای وسط آن یک چشمۀ واقعی که از زیر یک سنگ بزرگ آب بیرون میزد یک چیزی تو مایۀ کانی خودمان . یک دل سیر ازش خوردم ، که بعد از روستا * راهپیمایی این چند روزه کاملاً ریلکس بدون کمترین فشار با یک کولۀkg  5 بود ، هرچه مسیر را بیشتر ادامه میدادم منظرۀ مقابل چشمانم خیلی زیباتر میشد تا اینکه از میان درختان یخچالهای متحرک قله های سمت راست قلۀ نانگا کاملاً مشهود بود و سمت چپ مسیر را دیوارهای سنگی بلند تشکیل داده بود واقعاً رؤیایی بود . ناگفته نماند داخل دره یک آب خروشان که سرچشمۀ آن آب یخچال بود می آمد و رودخانۀ نانگا نام داشت که ملودی مسیر بود و صدای غرش آب در کل طول مسیر ادامه داشت . حدود ساعت 11 به محل کمپ رسیدیم .سهند و مهدي جلوتر از ما به کمپ رسیده بودند و من و رضا و جوهی و محمد تقریباً با هم رسیدیم ، سهند و مهدی یک مسیر چند متری را تراوس میکردند که من هم بعد از اینکه کوله ام را کنار چادرها گذاشتم یک دستی به مسیر زدم که بعد از ما حسین و احسان رسیدند و البته این دو روز پیاده روی که متشکل از روز اول و دوم میشد در روز اول تایمی که به کمپ سر زدیم ........... زمان رو به راحتی میتوان کاهش داد و در روز دوم نیز زمان را به راحتی .......... میتوان تقلیل داد . در محل کمپ قلۀ نانگا مشخص نبود و جلوی آنرا یک دیوارۀ سنگی 100 متری گرفته بود . الآن ساعت 20:42 است که 20دقیقۀ پیش یک نمه باران آمد .

 4:1 جمعه:

ساعت 6 آمادۀ از چادر خارج شدم و بعد از خوردن صبحانه ، چه حالی میکنم من از خواب پا میشم ، آب داغ را آماده کردن تا دست و صورت بشورم بعد سفره حداقل دو نوع صبحانه با نان گرم آماده است ، بارها را هايپوترها برداشتند و به راه افتادن و ما هم بعد از جنگولک بازیهای آقای نظام دوست به راه افتادیم همان صخره ای که جلوی دید ما را برای دیدن نانگا پاربات گرفته بود دور زدیم و وارد یخچال شدیم . از سمت یخچال ادامۀ مسیر پاکوب را میرفتیم که دامنۀ آن شیب تندی داشت ولی چون مسیر تراورس دامنه بود شیب بسیار ملایم و عالی داشت که بعد از حدوداً  20دقيقه مسیر داخل یک درۀ پهن که یک طرف آنرا صخره های کوتاه و بلند پوشانده بودند و سمت راست آن یک بلندی بود که وارد یخچال میشد زمین کاملاً پوشیده از سبزه و گلهای زیبا بود و قله را ابر سنگینی گرفته بود از کنار یکسری اتاقکها که مصالح دیوار آن سنگ و سقف آن از چوب نازک پوشیده شده بود رد شدیم که ابرها کم کم کنار رفته و آفتاب پیدا شد . مسیر بسیار زیبا بود ولی نمیتوانم مقایسه ای بین مسیر دیروز و امروز داشته باشم و یکی را بهتر بخوانم چون هر کدام به نوعي عالی بودند . من تقریباً از آخر نفر سوم یا چهارم بودم و جلوتر بچه ها روی یک تکه سنگ نشسته بودند و من هم پیش بچه ها رفتم بیشتر از یک ساعت آنجا گپ زدیم و بعد دوباره مسیر را به سمت بیس کمپ ادامه دادیم . دیروز در جایی که خوابیدیم ارتفاع 2750 بود و بعد از رسیدن به بیس کمپ که جلوتر از ما باربرها و آرمان (آشپز پاکستانی) رسیده بودند من چون گرسنه بودم سریع به سمت آشپزخانه رفتم با کلمات دست و پا شکستۀ انگلیسی به آرمان فهماندم که خیلی گشنمه و آرمان با یک لیوان شیرچایی و بسکویت از من پذیرایی کرد ، ابرها هم دست از سر قله برداشتند و مسیر صعود کاملاً مشهود بود در این حین یک هاپیورتر پاکستانی مال تیم آلمان آمد و با من شروع به گپ زدن کرد با هزار بدبختی از سر بازش کردم ، در اینجا یک تیم از آلمان و یک تیم از ایتالیا و یک تیم بین المللی از آلمان حضور داشتند . چادرهای کمپ 1 کاملاً مشخص بود و به گفتۀ یک کوهنورد آلمانی که از کمپ 3 برگشته بود در کمپ 2 و 3 هر کدام حدوداً 12 عدد چادر است البته اطلاعات رو سهند چون زودتر از ما ساعت 9 رسیده بود جمع کرده بود و من ساعت 11 بود که رسیدم باربرها منتظر انعام نشسته بودند و کاظم که بعد از من رسید 000/100 روپیه انعام به آنها داد که به گفتۀ سردار 68 عدد باربر بودند ، بعد از رفتن هایپیورترها بارها را باز کردیم و هر کدام که یک چادر جداگانه داریم وسایل شخصی خود را داخل چادرهایمان جا دادیم . احسان و حسین مسئولیت لیست کردن غذاها و وسایل عمومی بودند و ممد هم مشغول کارهای خودش و سهند هم وسایلش را جمع میکرد و من مسئول سیم کشی شدم و سرآخر با کاظم آمدیم که ژنراتور را روشن کنیم که ضد حال خوردیم به هر دری زدیم ژنراتور روشن نشد که نشد . الآن سه روز است که  با خانه تماس نگرفته ام و دوربین خان هم باطریش تمام شده ، کاظم رفت و من به ژنراتور گیر سه پیچ دادم نشد که نشد در همین حین تگرگ شروع به باریدن کرد و من هم که ناامید از روشن شدن ژنراتور شدم با خودم آنرا که به داخل دره دورتر از چادرها برده بودیم دست گرفتم و بداخل چادر غذاخوری بردم ، کاچکار مشغول بود میز را میچید ، فلاکس چای پر آب داغ بود بعلاوه بسکویت و نسکافه و کاکائو + شیر که هر دو پلمپ بودند روی میز گذاشت و رفت و بچه ها یکی یکی سر و کله شان پیدا شد من زودتر از همه لیوانم را پر آب جوش کردم و آمدم در کاکائو +شیر را باز کنم چون روی قوطی آن با آلومینیوم پلمپ است در اثر فشار هوا ترکید و کل هیلکم را کاکائو گرفت و تگرگ مردانه کم نمی آورد و میبارید ، به هر حال بچه ها یه دل سیر به من خندیدن ، به هر حال بعد از خوردن عصرانه هر کی دنبال کار خودش رفت و آفتاب هم درآمد حدود ساعت 18 بود که تصمیم گرفتم دوش بگیرم دوباره با انگلیسی مردنی که من صحبت میکنم به نصیر فهماندم که آب جوش میخوام ، بماند ، حمام از یک چادر 108*1*1 در فاصلۀ 20 متری کمپها روی یک آبروکه  گودتر از اطراف بود نزدیک محل ژنراتور ، و آب را داخل یک نصفه بشکه با یک کاسۀ آهنی برام آورد حال داد بعد بدو رفتم داخل چادر و لباس گرم پوشیدم که سرما نخورم ، سر میز شام تصمیم گرفتیم که آقای نظام دوست که قرار بود بیشتر بماند روز یکشنبه با رضا و جوهی و مهدی که میخواهند برگردند همراه شود به همین جهت قرار شد که فردا بازیگر رضا نظام دوست بشیم و پس فردا کمپ را به سمت کمپ 1 ترک کنیم الآنم ساعت 22:28 دقیقه و سر میز شام نظرم این بود که فردا بریم کمپ 1 به هر حال ژنراتور حالمان رو گرفته بود چون نه موبایل ثریا شارژ داشت و نه باطری دوربین نظام دوست و نه دوربین خودم . بعد از شام شمع ژنراتور رو بستم و آمادۀ استارت بود . کاظم این کار رو انجام داد روشن شد . الآن فقط من بیدارم در غذاخوری هستم و منتظر شارژ شدن باطری دوربینم ، گوشی ثریا ، لب تاب ، بیسیم ، و مراقبم که ژنراتور الارم قطع نده . 22:40 .