دست نوشته هاي سامان نعمتي - 4
4:4 سه شنبه :
ساعت 6:12 دقیقه از کمپ به سمت کمپ 1 با کوله هایی که چادر برای کمپ 2و3 و غذا و لباس برای شب مانی در هر دو کمپ به راه افتادیم حدود 4 ساعت طول کشید تا به کمپ 1 رسیدیم آفتاب خیلی تندی بود طبق معمول حدود ساعت 11:30 بارش برف شروع شد . که ما در این حین مشغول ردیف کردن چادرها بودیم احسان ، حسین ، ممد در پایین از چادر انبار و محل چادر من و سهند زودتر آماده شد من و کاظم جای چادر را میکندیم که بچه ها همگی آمدند کمک تا چادر را بر پا کردیم برف هم قطع شد امروز خورشید زودتر برف را جواب کرد ساعت 13 دیگه برف نمی آمد کاظم و لیلا هم داخل چادر انبار بودند . شب خیلی دوست داشتم داخل دفترچه یادداشتم بنویسم متأسفانه پایین بود و با خودم نبردم . شب برای خواب احسان آمد داخل چادر من و سهند .
4:5 چهارشنبه :
ساعت 13:30 از خواب بیدار شدیم ، ساعت 2 هم به سمت کمپ به راه افتادیم البته دیروز بعد از اینکه به کمپ 1 رسیدیم نظر کاظم عوض شد و تصمیم بر این شد که وسایل کمپ 3 را نبریم چون کوله ها خیلی سنگین بود کولۀ خودم بیشتر از 5kg بود مسیر دقیقاً از بالای کمپ 1 شروع میشد و ابتدا از داخل یک بهمن کهنه به سمت بالاتر حرکت کردیم تا به اولین دهلیز سمت راست رسیدیم از قسمتی که به سمت راست چرخیدیم حدود 150 متر بلاتر طناب ثابت شروع میشد . شیب نزدیک ما 60 درجه در مسیر یک پیچ و یک لنگر برف که کارگاه بود کنده شده بودند و چون طنابها به هم متصلند در آخر به یک میخ که به یک صخره خورده بود وصل بود . یک تراورس 15 متری سنگ را دور زدیم و دوباره داخل دهلیز با برف سفت بعضی از قسمتها یک بلور و شیب تندتر میشد بطوریکه به هیچ وجه جای نشستن نداشت مسیر به همین منوال ادامه داشت که کاظم به من رسید و از من جلوتر رفت الآن من نفر دوم در طناب ثابتها بودم و در مسیر تراورس که انتهای آن به اول دیواره میرسید . بعد از تقریباً یک تراوس بدقلق به یکسری سنگها که سر از برف بیرون آورده بودند و کارگاه بود میرسیدیم من در آنجا که تقریباً بهتر از کارگاههای دیگر جا برای نشستن داشت نشستم که بعد از من حسین و لیلا هم رسیدند . در این مدتی که من نشستم که استراحت کنم چون واقعاً تخلیه شده بودم حدود 1000 متر ارتفاعی بالا رفته بودیم بدون هیچ استراحتی چون آنقدر شیب تند بود تا جایی که به 75 درجه هم میرسید و یخ و برف سفت دهنمان آسفالت شد . بعد از 6:20 بود که برای استراحت من نشستم در این حین بود که کاظم با صدای بلند به من گفت همان جایی که هستم با بچه ها کوله هایمان را بگذاریم و کاظم هم که حدوداً 100 متر جلوتر از من تو مسیر تراورسیها بود کوله اش را همانجا در کارگاه گذاشت و آمد پیش ما و مصر بود که برگردیم و اصلاً از وضعیت جسمی خودش راضی نبود و اگر مسیر را ادامه دهیم احتمال ادم بچه هایی که خسته شده اند را میداد . من و لیلا و سهند که در همین حین به اولین کارگاه تراورسیها بعد از احسان رسیدیم و هر دو نیز کوله هایشان را آنجا گذاشتند . موافق بودیم ادامه دهیم . وسایل فرود را فراهم کردیم و بعد از بارگذاری کوله ها در سه کارگاه سر و ته کردیم من مشکلی برای برگشتن نداشتم ولی تصمیم گیری که اول میخواستیم وسایل کمپ 3 را ببریم کنسل و تبدیل به کمپ 2 شد بعد از آن وسایل کمپ 2 در وسط مسیر ماند که فکر کنم این حرکت در طول تاریخ کینشوفر بی سابقه باشد یک مقدار نگرانم کرد . شب را در بیس کمپ خوابیدیم به امید اینکه بعد از یکروز استراحت به مسیر بریم و کوله ها را به کمپ 2 ببریم .
5:5 پنجشنبه :
بعد از خوردن صبحانه ژنراتور را روشن کردم و رفتم حمام با اجازه کفشم را از بغل با کدامپون پاره کرده ام و باید آنرا امروز چسب بزنم فراموش کردم بگم سه روز پیش که ما به کمپ 1 رفتیم و هوا خیلی گرم شد و خورشید قوی تر از قبل برفها را آب میکرد بعد از یک شیب که به مسیر رفتیم و برگشتیم شکل یخچال 100 درجه عوض شده بود برفها آب شده بودند از کف یخچال تا کمپ 1 میشد کرامپون پوشید کاملاً سنگها روی هم نشسته سر از برف بیرون زده بودند و در مسیر با یک کتانی هم صعود میشد جالب بود درآخر یخچال به سمت چپ که نشستیم دیدم که یک آبشار در سمت چپ در دیواره های یخچال بدلیل آب شدن برفها بوجود آمده که فاصلۀ زیادی با من نداشت و بعد از آخر یخچال وارد دامنۀ پوشیده از پوششی گیاهی (درخچه و چمن) شدم و یه 20 دقیقه راه بود تا بیس کمپ تنهایی آمدم و از بچه ها فاصله گرفتم بد دلم گرفته بود . نصیر پورتر پاکستانی با یک لیوان شربت به استقبالم آمد بعد از خوردنش داخل چادرم شدم و صدای ممد را شنیدم که بخاطر اینکه چشمش ناراحت بود صبح با ما نیامد و به بیس کمپ برگشته بود بعد از خوش و بش با ممد کفش و لباسهایم را عوض کردم که سهند صدام زد از قروه تلفن داری شانس من از اولین روزی که موبایل ثریا روشن شده من فقط با پدی تونسته بودم صحبت کنم و آن هم به این خاطر بود که پدی از تهران تماس میگرفت تماسهای رسیده از قروه بجز یکبار با اتفاق افتاده بود و بقیه تلفن زنگ میخورد و نه صدای من به اونور گوشی میرسید و نه صدایی از قروه می آمد عمو پشت گوشی بود طبق معمول انرژی .............. به من داد و بعد مامان و مادر و کاکه صحبت کردم و سر شام کوروش عمو تماس گرفت حال گرفته ام رو فراموش کردم و شب با آرامش کامل خوابیدم .
من انتظار داشتم که امروز بعد از نهار ساعت 17 به سمت کمپ 1 بریم و بعد بالا؛ متوجه شدم که امروز را هم موافقند استراحت کنیم من هم از فرصت استفاده کردم.
+ نوشته شده در ۱۳۸۷/۰۷/۱۲ ساعت 23:24 توسط راميار
|