پس از چند روز اقامت در ولایت بلخ به سمت کابل پرواز کردیم که این پرواز از فراز کوهستان پنجشیر بود کوهستانی که نامش با نام احمد شاه مسعود عجین است . در افغانستان امروز به هر شهری که وارد میشوی تقریبا در تمامی مسیر ها و میدان های اصلی شهر و یا فرودگاه های این کشور در قطعاتی بزرگ تصویر احمد شاه مسعود را می بینی .

وارد شدن به فرودگاه حامد کرزی به ما نوید دیدن شهری را می داد که همیشه در پس تصاویر تلویزیونی و گزارشهای خبری آن را تصور میکردم . شهری که به نظر در حال گذر از سنت به مدرنیت است . با وارد شدن به فرودگاه سوار یکی از تاکسی های فرودگاه شدیم و گفتیم به بهترین هتل و امن ترین هتل کابل بریم . راننده هتل ارین پلازا رو معرفی کرد که در خیابان اکبر وزیر خان واقع بود . تقریبا فاصله ی نزدیکی با فرودگاه داشت .

این هتل در کوچه (سرک) دهم جاده(خیابان) اکبر وزیر خان بود . این کوچه توسط مانع های بتونی مسدود شده بود و ماشین ها می بایست از لابلای این مانع های مستحکم به صورت زیگ زاگ عبور میکردند و در هر مانع چند نیروی مسلح حضور داشتند و درب بزرگ آهنی نیز یکی از این موانع بود . پس از گذر از این موانع به چند سرباز تا دندان مسلح می رسیدیم وقتی از تاکسی پیاده شدم دیدن دو تک تیرانداز در دو گوشه ی کوچه ( بن بست ) خیلی برام عجیب بود . بازدید بدنی شدیم و به اتاقمون راه نمایی شدیم . از راننده خواستیم به عنوان راهنما و راننده ی شخصی با ما همکاری کنه که عنوان کرد به هیچ عنوان داخل شهر نمیاد . این کوچه چسبیده به سفارت امریکا بود و تقریبا امنیتی ترین منطقه کابل .

پس از نیم ساعت از هتل بیرون اومدیم و در خیابان اکبر وزیر خان منتظر تاکسی شدیم و ازش خواستیم ما رو به منده ای بازار برسونه !

ساختمانهای قدیمی و خیابانهای نچندان تمیز اولین چیزهایی بود که از کابل دیدیم در این شهر حضور پر رنگ نیروهای مسلح بسیار جلب توجه می کرد . اغراق نیست اگر بگویم هر دویست متر یک نظامی تا دندان مسلح حضور داشت . تردد بی امان ماشین های پلیس و هامر های غولپیکر ناتو در سطح شهر به طوری که راننده تاکسی با دیدن این هامر ها خشکش زد و عنوان کرد این ماشین ها بسیار خطرناک هستند چون هر لحظه امکان دارد به انها حمله ی انتحاری بشه .

نمونه : هامر های انگلیسی

فضای امنیتی سنگین به نحوی بود که بیشتر تصور میکردیم در یک پادگان نظامی حضور داریم نه پایتخت یک کشور . صدای اژیر پلیس طبیعی ترین صدایی بود که در سطح شهر شنیده میشد .

شهر کابل ترکیب جمعیتی عجیبی دارد همه رقم ادم میشه اونجا دید با گویش ها و ذات و فرهنگ مختلف ، از ولایات قندوز، جلاال اباد ، هلمند ، بلخ ، بدخشان ،قندهار و ...

عکس: باغ قاضی 

شاید نتوان بدون شناخت به کسی اعتماد کرد. شهری شلوغ، بی در و پیکر و نا امن ...

عموما مردم این شهر پشتو زبان هستند و بیشترین اعضای طالبان را همین پشتو زبان ها تشکیل میدهند . بوی بد خاک و فضای بهداشتی شهر برای کسانی که عادت ندارند کمی ازار دهنده است . عموما کوچه ها و بازار و خیابان ها خاکی است و فاضلاب در سطح جاده جاری است . مردم صدها نفر در یک گذر گاه بازار در ترافیکی انسانی مدام در حال حرکت و جابجا شدن هستند . گاری های متعدد بهم گره میخورند و نه راه عبور انسان هست نه کسی به حق گذشتن دیگری رضایت میدهد . گاهی برای عبور از یک راسته در بازار ترافیک انسانی شدیدی پدید می امد . صدها نفر از طوایف و شهر های مختلف در منده ای بازار جمع شده اند .

کوه های اطراف تا نزدیکی های قله را نیز با ساخت و ساز خانه های کلنگی تخریب شده است .

تمامی بانک ها و صرافی های داخل شهر در جلوی انها سنگر ها و تیربار هایی برای حفظ امنیت گذاشته شده است . روی دیوار و در مدارس عکس کلاشنیکف و یک ضربدر قرمز زده شده است که با سلاح وارد نشوید .

روز دوم که از هتل خارج شدیم در حال رفتن به باغ قاضی بودیم که پلیس سراسیمه ماشین ما را متوقف کرد و دقیقا در روبروی ما چند مرد مسلح به عزیزی بانک حمله ور شدند ما بلافاصله از تاکسی پیاده شدیم که بتوانیم در صورت خطر فرار کنیم که اوضاع به کنترل تعداد بیشمار نیروهای پلیس و ارتش در آمد . به دلیل نزدیکی نیروهای مسلح در سطح خیابانها با کوچترین درگیری تعداد زیادی نیروی پلیس در کانون درگیری حاضر خواهند بود .

اما وقتی حضور دارند که دیگر کار از کار گذشته است چراکه نیروهای طالبان برای کشته شدن حمله میکنند نه برای ضربه زدن و فرار کردن . از این رو تلفات انسانی مردم عادی نیز برای طالبان اهمیتی ندارد و هرچه دم دستش باشد به ان شلیک میکنند .

در همان روز حمله ای انتحاری در جلال اباد به صف کارمندان دولت در جلو بانک شد و سی و چند نفر کشته شدند .

با این حال در کابل حادثه ای گریبان گیر ما نشد . پس از چند روز ماندن در این شهر به دلیل نا امنی و وضعیت بد بهداشتی تصمیم به سفر به هرات گرفتیم .

یکی از خبرنگاران  به نام بهاره جویا و فردی به نام آقای محمدی در هواپیما پس از اینکه فهمیدند ایرانی هستیم ما رو به فستیوال هرات در 25 حمل (فرودین) دعوت کردند .

پس از آن این شهر بی صاحب را به سمت هرات که در نزدیکی های مرز ایران بود ترک کردیم ...