تو که می‌دانی، همه ندانند، لااقل تو که می‌دانی!
من می‌توانم از آوایِ مبهم واژه
سطوری از دفاتر دریا بیاورم.
من شاعرترینم.

اما همه نمی‌دانند!
اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمی‌ست.
اما زبان ساده‌ی ما، همین تکلم یقین و یگانگی‌ست.
مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟
تو که می‌دانی! بیا کمی شبیه باران باشیم