ساعت 6:20 دقیقه است و من سر قرار منتظرم ، هوا همچنان بهاری است اما بی باران و برف ؛ گرم اما تاسف آور و کوههای عریان که نامیدی را می توان از سیمای کبود آن به وضوح دید . سالنامه ها خبر از زمستانی سرد می دهند اما کوهها چیز دیگری می گویند . اما چه کنیم رسم روزگار است و این نیز بگذرد .

بعد از 5 دقیقه آقای فهیمی اومدن سر قرار و چند دقیقه بعد آقای بابائیان هم به ما پیوستن . بعد از احوالپرسی چشم به راه همنوردان دیگر بودیم که آقای صدقی هم رسیدن و همین لحضه آقای دادخواه هم پیداشون شد اما ، اما...

اون کسی که باید قبل از همه میومد بعد از 10 دقیقه رسید جالب توجه اینکه ماشین هم داشت و خونشون با پای پیاده فقط 1 دقیقه فاصله داشت ( این جمله رو به اصرا دوستان نوشتم ابتکار خودم نبود ) بلاخره آقای صالحی هم رسید . سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم توی مسیر درست جایی که صحبت تغییر برنامه گل کرد تسمه پروانه ماشین هم پاره شد . بعد از درست کردن و تعویض تسمه تصمیم به اجرای برنامه قبلی گرفته شد به روستای تموغه در حد فاصل شهرستان سقز – بانه رسیدیم .

 از جاده ی خاکی بسیار کم عرضی مسیرمان را ادامه دادیم و در انتهای مسیر توقف کردیم و کوله ها یمان را به دوش کشیدیم و لبخند بر لب ، با گامهای آرام و موزون در مسیر مالروی که به سختی قابل تشخیص بود به راه افتادیم اولین مقصد ما قله ی کوهی باستانی بود به نام قلعه ی هفتگانه . این قلعه یکی از جاذبه های توریستی این سرزمین زر و گل است که غارتگاران فرهنگ این مردم کمر به ویران کردن این میراث ارزشمند بسته اند ، بنایی با معماری باستانی ایرانی در سه طبقه بر فراز قله که اکنون ویرانه ای بیش نیست و دریغ که در فهرست آثار باستانی شهرستان سقز هم نیست و تا بحال به غیر از غارتگران هیچکس ارزشی برایش قائل نشده است و میراث فرهنگی حتی از وجود آن بی خبر است . این است حکایت فرهنگ ایرانی و سرزمین باستانی کردستان سرزمینی که از بیستون تا کرفتو ... نماد ایرانی بودن و ایرانی زیستن است و چه بی خیالند مسئولان بی فرهنگ میراث فرهنگی .

بعد از بسی تاسف از حفاری های بیش از اندازه  به راهمان ادامه میدهیم ، اما با گامهای خسته ، خسته از نامردمی ها .

مسیر پیش رو مسیری بسیار طولانی  با بافتی صخره ای اما در دل طبیعتی جذاب است. ساعت حدود 7:30 می باشد باید به روی خط الراس برویم و خود را به قلعه ای دیگر با نام قلعه ی اشرفی برسانیم . قله ای زیبا ، زیبا تر از همیشه ،  مسیری نو ، حداقل برای من صعودی لذت بخش . بعد از فرود از قله ی هفتگانه و فراز نشیب های متعدد به ابتدای یالی که باید از آنجا صعود را انجام دهیم می رسیم . مثل همیشه با نوای موسیقی زیبایی که در تمام مسیر آرامش را در هوا می پراکند و برگهای روی زمین را به همراه نسیمی خنک به رقص و پایکوبان وا میدارد حرکت را ادامه می دهیم ، مصمم تر از همیشه .

در طول مسیر از برنامه هایی که در کشور برگزار میشود و برنامه های همنوردان در دور نزدیک که در آنهنگام  فرسخ ها دور افتاده اند صحبت میکنیم و دوستانی که خاطراتی شیرین را در ذهنمان برای همیشه جاودانه ساخته اند . آشنایانی که امروز با اینکه در کنارمان نیستند اما خاطراتشان همواره در یاد ها باقی مانده است ... عبدالله راشدی ، محمد اوراز ، مقبل هنرپژوه 

اینک بروی خط الراس قرار داریم سوز سرما و باد های شدید مقداری آزارمان میدهد اما ما همچنان استوار گام بر میداریم و به قله ای که در دور دست خودنمایی میکند مینگریم که ای یار آشنا بازهم برگشتیم و می خواهیم اینبار پیمانمان را محکمتر از همیشه ببندیم . ساعت حدوداً 9 است و ما 1 ساعت دیگر به قله رسیده ایم . می اندیشیم و پیش می رویم ، می نگریم ؛ می خندیم ؛ زندگی را حس میکنیم ، گویی به آسمان رسیده ایم ، سرشار از شوق و سرشار از امید .

اکنون ما در یک قدیمی قله هستیم اما انگیزه ای برای این چند قدم نداریم ...

باز هم حفاری های بی شمار بازهم غارتگری باز هم نامردمی ، چه بر سر این مردم آمده ؟ چه بر سر این ارثیه فرهنگی آمده است ؟ شاید فرهنگمان در موزه ای باشد در انگلستان و یا پاریس ؟ چه کسی میداند کجاست تاریخ مان ؟

در هوایی سرد و سوزی سرد تر و دلهای سرد و مایوس صبحانه را در قله ی قلعه اشرفی میخوریم و باز میگردیم در این طبیعت زیبا و دره ای زیبا تر آرام فرود می نماییم و لذت می بریم .  ساعت 12 است ما به نقطه اول رسیدیم با نگاهی به پشت سرمان خستگی از تنمان بیرون می رود . مسیری که طولانی به نظر می رسید را چه باشکوه پیمودیم . سپس به راه افتادیم و زمانی که آخرین نماهای کوه را می دیدیم عهد کردیم که خیلی زود بازخواهیم گشت ...