ساعت یک امروز با تماس تلفنی با امیر همنوردم قرار شد برنامه مون رو اجرا بکنیم . با آقا غلام تماس گرفتم و ایشون هم موافقت کردن باهامون بیان ، قرار رو رأس ساعت 3 بعدازظهر همون جای همیشگی گذاشتیم .طبق معمول من قبل از همه سر قرار منتظر شدم اما بعد از یک ربع هم کسی نیومد کم کم داشتم عصبانی میشدم که چرا نیومدن سر قرار . همون لحضه از یه رهگذر ساعت رو پرسیدم گفت ساعت 2:15 دقیقه است !!!! ا گفتم عمو جان ساعتت مشکل داره بعد از یه نفر دیگه پرسیدم اونم همینو گفت ! گفتم نه، پس من مشکل دارم .
ساعت 2:45 دقیقه آقا غلام اومد سر قرار و منتظر شدیم تا امیر هم بیاد و درست سر وقت امیر هم اومد (البته چون دوشنبه کلی باهاش سر این دیر اومدن دعوا کردم یه کمی خوش قول شده بود ) یه ضرب المثل هست که میگه " کشتی گیر و گوش شکستش و کوهنوردو قولش "
داشتیم با هم سلام و احوالپرسی میکردیم که آقای توفانی هم اونجا رسیدن و از اینکه روز چهارشنبه اونم ساعت 3 داریم میریم کوه یه کمی تعجب کرد خیلی مشتاق شد که باهامون بیاد اما به قول آغلام لباس پلوخوری تنش بود گفت شما آروم برید منم خودم رو می رسونم . ما هم راه افتادیم . البته توی دلم گفتم عمراً اگه بتونی به ما برسی !
از مسیر مالروی که کوهنوردان با قلم پا کشیده بودند به راه افتادیم کم کم داشتیم ارتفاع میگرفتیم و در مورد همشهری هامون صحبت میکردیم و از خاطرات شیرینی که از اونها به یاد داشتیم بیش از پیش لذت میبردیم و زیر لب میگفتیم که ای کاش اونها هم با ما بودن.
 ر مورد آغلام بگم که حدود 60 سال سن داره و اهل کنگاور هستن و یه کمی هم شوخ هستن البته از صدای قشنگشون هم نمیشه گذشت .
وسط های راه بودیم که چند تا کوهنورد رو دیدیم دارن پشت سر ما با فاصله میان بالا و یه نفر با لباسهای رنگی و تیپ درست آخر همه داره صعود میکنه ، چهرش مشخص نبود ولی مطمئن بودم می شناسمش وقتی به ما نزدیک تر شد دیدم آقای توفانی یه منتظر شدیم تا بیاد خیلی خوب تونست به ما برسه ما تقریباً زیر قله اولین کوه بودیم به نام جاقل . کنار سوراخی که به یه غار عمیق منتهی میشد نشستیم و در مورد پیمایش این غار و کاوش غار برای اولین بار صحبت کردیم و قرار شد به همراه بچه های تیم غار نوردی که مدتی هست شکل گرفته و منم عضوش هستم این برنامه ی هزینه بر رو انجام بدیم .
 عد از خوردن یک لیوان چای داغ و یه کمی میوه به طرف کوه بردسور حرکت کردیم و با گامهای منظم و پیوسته خودمون رو به هرم قله رسوندیم و مسیر رو به طرف غار کوچکی که در ضلع غربی کوه قرار داشت رفتیم . بعد یکمی استراخت یه لیوان نسکافه واقعاً لذت بخشه و بعدش یه عصرونه مفصل اونم برای گرسنه هایی مثل ما نهایت لذت بود .
همونطوری که گفتم آغلام صدای قشنگی داره و منم عاشق موسیقی محلی هستم حالا این موسیقی کردی باشه لری یا گیلکی ... فرقی نمیکنه از آغلام خواهش کردم که یه ترانه لری بخونه اونم طبق معمول قبول کرد و آهنگ زیبایی رو خوند که از اون فقط همین یه جمله رو به خاطر دارم ( تفنگ دردت وَ جونمُ ؛ تفنگ بی تو نَمونمُ ) .
 لی با آهنگهای لری آغلام حال کردم بعدم آقای توفانی چند تا ترانه قدیمی کردی خوندن که حداقل به نظر من که خیلی قشنگ بودند .
 عد از یه کمی بگو بخند و تعریف کردن جوکهای زیبای آغلام که تاحالا نشنیده بودم با آغلام و آقای توفانی تصمیم گرفتیم که این غار رو به یه کمپ درست و حسابی تبدیل کنیم و هفته ی آینده علاوه بر دوشنبه و چهار شنبه ؛ شب جمعه هم اونجا بمونیم و تا صبح آواز بخونن . و خاطرات شب مانی های قبلی رو زنده کنیم چون خیلی وقته باهاشون شب مانی نداشتم .
بعد از حرفها کوله هامونو پیچیدیم و تصمیم به بازگشت گرفتیم .
هوا داشت کم کم تاریک شد ما هم به طرف سقز که چراغهای شهر همه روشن شده بود حرکت کردیم . امروز این صعود هم یک برگ دیگر از تاریخ کوهنوردیمان را ورق زد ، به امید عمری باقی و ورق خوردن های دیگر ...
یه چیزی هم بگم شما چقدر بیکارید که این چرت و پرت های منو میخونید ...