روز جمعه علی رغم اینکه شب پنجشنبه یه مقدار دیر خوابیدم اما خوشبختانه خیلی زود بیدار شدم ، لباس هامو پوشیدم و کوله رو برداشتم و از خونه زدم بیرون . ساعت 5:15 دقیقه بود و زمان نسبتاً زیادی داشتم تا سر قرار یه لحضه دوتا توله سگ رو دیدم که این سر صبحی داشتن بازی میکردن خیلی برام جالب بود نشستم و اونها رو نگاه کردم . انقدر از بازی کردنشون لذت بردم که متوجه گذر زمان نبودم تا به خودم اومدم دیدم دیر شده و سریع یه تاکسی گرفتم خودمو رسوندم به بچه ها . همه یه جورایی منو نگاه میکردن با نگاهشون فهمیدم که می گفتن تو هم؟ منم جرات نداشتم که بگم داشتم بازی کردن سگها رو تماشا می کردم . به هر حال سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم از جاده سقز بانه حرکت کردیم و پس از عبور از جاده ی سفید پوش به شهر بانه رسیدیم و از بانه به طرف بوئن حرکت نمودیم .

در این مدت تمام صحبت هایی که رد و بدل شد در مورد نوشته های اخیر وبلاگم بود که کلی سر وصدا کرده بود حتی یه سری از دوستان از شهرهای همجوار هم صداشون دراومده بود . از آقای رضا فهیمی گرفته که شدیداً به بوکانی بودنش تعصب داشت تا آقای هیوا دادخواه که یه جورایی صحبتهاش بوی تهدید میداد !

اما بعد از کلی بگو بخند از جاده ی روستای دوسینه که به نظر من یک جاده بسیار زیباست به روستای دوسینه با جنگل و باغهای پربار رسیدیم .

اغراق نیست اگر بگویم این منطقه دارای کلکسیونی اززیباترین کوهای دنیاست ، کوهایی که در دامنه ی آن باغهای و جنگل های زیبایی آنها را در آغوش کشیده است .

روستای دوسینه به سان عمده ی روستاهای کوهستانی کردستان دارای معماری منحصر به فردیست ، به گونه ای که پشت بام خانه ای حیاط خانه ی دیگری است و در میان این کوچه های دلباز درختانی کهنسال دیده می شود که به زیبایی این گونه روستا ها جلوه ای دیگر بخشیده است .

دیگر ماشین به حیات وحش و دامنه های بکر کوهستان ها راهی ندارد و باید مسیر را در کنار رودی خروشان که تا انتهای مسیر صدای خروششان در میان انبوهی از برف نوایی خوش آفریده است و در فصل های دیگر به همراه شیطنت های سنجاب ها و آواز خوانی پرندگان تجلی زندگی بی آلایش مردمانی ساده زی و مهربان را نمود می دهد با پای پیاده ادامه داد .

هر بار که به اینجا قدم می گذاری رنگ و بوی نو دارد و گویی هیچگاه به اینجا نیامده ای . هر بار از زندگی بیش از پیش لذت می بری که سرزمین روئیاها اینجاست !

کوه زاغه خود نمایی میکند و در دور دست سپید و مغرور آرمیده است ؛ تنها چند ساعت دیگر در آغوش این کوه می توانیم دمی بیاسائیم و بار دیگر سرود عشق را سردهیم .

تصمیم گرفتیم که از مسیر های نرمال این کوه ؛ صعود نکنیم و کوههای سر به فلک کشیده ای که در مقابلمان خود نمایی میکنند ما را به دامان خود دعوت کردند . کوهی ستبر و سخت ، سخت اما مهربان . رشته کوهی که شاید صعوش در این فصل غیر ممکن می نمود .

 پیروز شدن بر این کوه که شیب بسیار تندی داشت کار آسانی نبود و نیاز به برف کوبی نسبتا انرژی بری داشت . اما چاره ای نبود باید می رفتیم و مبارزه می کردیم ، آرام با گامهایی استوار به طرف قله قدم برداشتیم ، مسیر بسیار طولانی و خطر ناک بود و هر لحضه با کوچکترین اشتباه و یا در هم شکستن سکوت دیواری از برف بر سرمان فرو می ریخت از لابلای سنگهایی که سر بیرون آورده بودند حرکت کردیم شیب در این لحضه به بیش از 70 درجه می رسید و برفی به بیش از 1.5 متر .

بعد از گذر از این شیب تند خود را به روی یال رسانیدم . از این به بعد نیاز به حمایت کردن یکدیگر داشتیم و تصمیم گرفتیم که باقی مسیر را به صورت کرده صعود نماییم . اکنون در قسمتی قرار داشتیم که ساختاری قیفی داشت و مستعد بهمن بود ، این قسمت شیبی در حدود 75 درجه داشت و نیازمند دقت فراوانی بود . یکی از همنوردان به عنوان سر قدم برای بستن کارگاهی مطمئن این قسمت خطرناک را تراورس کرد و پس از عبور موفق از این قیف اقدام به بستن کارگاه نمودند  و یک به یک تیم 6 نفره ی ما از این مسیر گذشتند اما این ابتدای راه بود و در قسمت بعدی کوه نقابهایی قرار داشت که ما ناچار بودیم به آنها اعتماد نمائیم و برای عبور از این نقاب ها که گاهی یک اتاق بزرگ را تشکیل داده بودند و در بلندای صخره هایی که سخت می شد به آنها اعتماد کرد باید نهایت دقت و احتیاط را انجام می دادیم . ما در بلندایی به بیش از 50 متر قرا داشتیم و کوچکترین لغزش و یا سر خوردن منجر حادثه ای ناگوار میشد . پس از حمایت کردن یکی از بچه ها برای عبور از این صخره ها توانستیم کارگاهی دیگر را در میان توده های عضیمی که روبرویمان قرار داشت ببندیم و با صرف وقت و انرژی زیاد  از لابلای این شکافها و در کنار نقاب ها مسیری را که مطمئن به نظر می رسید باز نمودیم پس از عبور؛ مجدداً قسمتی دیگر که شیبی در حدود 70 درجه داشت پیش رویمان بود مسیر سخت و رعب آور که به ناچار در زیر انبوهی از برف که به صورت نقاب در آمده بود عبور کردیم این مسیر را به صورت انفرادی با حمایتی که توسط تبر یخ انجام می شد و در سکوتی مرگبار عبور نمودیم . مه سراسر کوه را فرا گرفت حتی دیدن چند متر آن طرف تر مقدور نبود شرایط برای افرادی که در انتها ، مسیر را طی کردن بسیار مشکل شد .

پس از اینکه این مسیر را علیرغم این خطرات به سلامت عبور کردیم تنها جمله ای که به ذهنم آمد این بود که  "اینبار هم جستی ملخک" !!!!!

شرایطی که مه و باد شیدی برایمان به وجود آورده بود ما را ناچار کرد که حدود نیم ساعت تا روشن شدن مسیر در این نقطه توقف نماییم . مسیر بعد از نیم ساعت برای ادامه ی راه مناسب تر شد دیگر نیازی به احتیاط چندانی نبود ، مسیر را در روی خط الراسی که به نظر خیلی ساده می رسید ادامه دادیم و در مورد شرایطی که در این صعود پیش آمده بود و به واقع دور از انتظار بود  صحبت نمودیم اما احساس رضایت در چهره ی تک تک اعضا به راحتی قابل تشخیص بود . قله ی کوه درمیان مه گاهی خود نمایی میکرد ولی پس از نزدیک شدن به آن متوجه شدیم که ما تشخیصمان اشتباه بود و پس از عبور از آن به گرده ای رسیدیم که بسیار به گرده ی ابتدای قله شبیه بود اما انگار نمی خواست به راحتی به هرکسی اجازه صعود بدهد ولی ما مصمم تر بودیم و یکی پس از دیگری در میان باد بسیار شدیدی که شروع به وزیدن گرفته بود مسیر را ادامه دادیم تمام لباسهایمان یخ زده بود مه بود باد و سرما و زمستان

اما ما نیز دلی پولادین و گامهایی استوار داشتیم و برای رسیدن به این قله ی سخت ، تلاشی جانانه کرده بودیم . مدت ها بود که چنین برنامه ای سنگین را انجام نداده بودم و تمام همنوردان از پیروزی بر این قله هایی که یکی پس از دیگری پشت سر نهادیم رضایتی وصف ناشدنی داشتند . اینجا قله است قله ای که در شمال و جنوبش دیواره ای مخوف و شیبی بیش از 80 درجه داشت و کوهی از برف  که وحشت را همواره در دلها زنده نگه داشته بود اینجا یکی از بلند ترین قله های این منطقه است .

در مسیری که باید فرود می کردیم صخره های خطرناک وجود داشت و سنگهایی که هر لحضه احتمال وقوع حادثه ای می داد اما به سلامت به دره ای که صدای خروش آب در زیر انبوهی از برف به وضوح شنیده می شد و گاهی خودی نشان می داد و به زیر برف می لغزید رسیدیم .

با نگاه کردن به مسیری که پیموده بودیم این حقیقت در ذهن نمود پیدا می کرد که مسیر در یک روز ابداً صعود نمی شود اما این کار را در این برفهای فراوان به انجام رسید آری تمامی قللی که پیدا بود امروز زیر پا گذاشتیم و تما خطراتش را به جان خریدیم تا بار دیگر ثابت نماییم که ما کوه را دوست داریم و می ستاییم .

پس از باز گشت به روستا و نیم نگاهی به هیاهویی که برای عروسی به پا بود خرسند و شادمان باز گشتیم .

در آخر تنها جمله ای که می توان بگویم این بود که "زندگی اینجاست تو کجایی؟"

اعضای تیم :

آقای حسین صدقی

آقای آزاد صالحی

آقای هیوا دادخواه

آقای رضا فهیمی

آقای آرمان بابائیان

و خودم

عکسها به زودی ...