رمقی برای سلام نیست

چه ابله بودم من که معنی دمکراسی ، آزادی ، مردم سالاری آنهم از نوع دینی ، حماسه ، شور ، شوق ، همبستگی ، امید و انتخابات را نمی دانستم !!!!

امروز در شُک بودم و تازه کم کم خودم را با واقعیات دروغین دنیایمان تطبیق می دهم .

اینجا کجاست؟ سرزمین ریا و نیرنگ؟

به این نتیجه رسیدم که هنوز که هنوزه افتخار سپید ماندن شناسنامه ام را حفظ کردم با اینکه به شعور همه ی ایرانیان توهین شد اما خوشحالم که تسلیم این ریا و حیله های ننگین نشده ام . 22 خرداد 88 در تاریخ سیاسی کشور لکه ننگینی بر جای گذاشت و 4 سال از امید به زندگی ایرانیان کاست …

رمقی نیست ...

سبز بودن گویی خیال بود و خیال . هنوز هم باور نمی کنم  !

چه کسی می داند رنگ آبی دریاست ؟

یاد شعری از شاملو افتادم که چه زیبا می گوید !

هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود

هراس من باری

 همه از مردن در سرزمینی ایست

 که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد ...

 می خواستم بیش از 20 پست را بنویسم و انزجار خودم را از این مردم سالاری بنویسم اما همین چند کلمه هم کافی ست !!!

بنویسیم که چه شود ؟

فقط امیدوارم این انتخابات در حافظه کوتاه مدت مردم باقی بماند و فراموش نشود که آنهم بعید است .

امروز مردم ایران به آن چیزی که لیاقتش را داشتند رسیدند ، برای خودم متاسفم ...