پاي ميکوبيد ميرقصيد ليکن من به چشم خويش ميبينم که ميلرزيد
نـــــــه ٬
من ديگر بروي ناکسان هرگز نمي خندم
دگر پيمان عشق جاودانه
با شما معروفه هاي پست هر جايي نميبندم
شما کاينسانان٬ در اين پهناي محنت گستر ظلمت
زقلب آسمان جهل ناداني
بدريا به صحراي اميد عشق بي پايان اين ملت
تگرگ ذلت فقر موهمات ميباريد.
شما کاندر چمن زار بدون آب اين دوران طوفاني
بفرمان خدايان طلا تخم فساد ياس
ميکاريد.
شما رقاصه هاي بي سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز افسونساز بيگانه
بي سر قيد سراپا زيور نعمت
ببام کلبه فقر و بروي لاشه صد پارهُ زحمت
سحر تا شام ميرقصيد
قسم بر آتش عصيان ايماني
که سوزانده است تخم ياس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز بروي چون شما معروفه هاي پست هر جايي نميخندم
پاي ميکوبيد ميرقصيد ليکن من به چشم خويش ميبينم که ميلرزيد
مي بينم که ميلرزيد ميترسيد
از فرياد ظلمت کوب بيداد افکن مردم
که در عمق سکوت اين شب پر اضطراب ساکت فاني
خبر ها دارد از فرداي شور انگيز انساني
ومن هر چند مثل ساير رزمندگان راه آزادي
کنون خاموش دربندم
ولي هرگز بروي چون شما غارتگران فکر انسانی
نميخندم