دیو بگریزد از آن قوم ....( به مناسبت روز بزرگداشت حافظ )
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند *** من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی *** عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست *** ماه و خورشید همین آینه می گرداننند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا *** ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می مطرب داریم *** آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد *** که در این آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ *** عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار *** ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد *** عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه باک *** دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند