از طائفه ی بی خبرانم ...
بسيار تعريفشان را شنيده ام ، همگان از آنان نيك مي گويند ، مهربانيشان بر همه كس آشكار است ، از پشتكارشان گفتني ها شنيده ام ، از عشقشان ، از اميدشان ، از دوست داشتنشان از شجاعتشان .
كوهنوردان را مي گويم !:
اگر پاي صحبتشان بنشيني شنيدني هاي بسياري برايت دارند . مي شنوي كه چگونه از چشمه آب مي نوشند و به تماشاي زيبايي هاي آب روان مي نشينند و چگونگي رويش گل هاي بهاري را چه زيبا وصف مي نمايند . از شيطنت هاي بچه گانه ي سنجاب تا آرامشي كه در لانه ي پرنده اي كوچك كه چشم انتظار بازگشت مادرش است .از هم صحبتی با باد و رازهای شبانه با مهتاب می گویند. از طنين دل نشين پرندگان مي گويند كه سكوت طبيعت را به همراه نسيمي خنك به بهشتي وصف نا شدني تبديل مي نمايد .مي گويند : در سرسبزي بهار تا پر باري تابستان زندگي را حس مي كني اكنون مي فهمي كه زندگي براستي چيست؟ پاييز را ميگويند كه درختان حتي زماني كه مي دانند ديگر زماني نيست زيباترين جامه هايشان را مي پوشند تا بگويند تا زنده هستي زيبا زندگي كن . چه خوش وصف مي نمايند هم صحبتي با برف را ؛ معلمي كه هر بار سيلي سوزناكش بر صورت گرمشان درس مقاومت و صبوري را به آنان مي دهد و همان معلم چگونه با رسيدن بهار بستر رويش گلها را فراهم مي سازد . اما همه اينگونه نمي گويند و اينگونه نمي بينند بسياري از اين كوهنوردان كه هر روز مي بينيم آناني كه سالهاست كوله هايشان را به دوش مي كشند و راهي كوهستان مي شوند . يكبار هم زيبايي هاي سنگ كوچك داخل آب چشمه را نديده اند با اينكه بارها از آن آب نوشيده اند و آنان هيچگاه گلهايي كه رويده اند و به همراه نسيم مي رقصند را نديده اند و تا بحال بويش را حس نكرده اند ، هيچگاه نگاه پر مهر پرنده را به جوجه اش نديده اند با اينكه لانه هاي بسياري زير پايشان ويران شده است و بوته هاي زيادي را به آتش كشيده اند اما هيچگاه زندگي را از نگاه يك بوته تجسم نكرده اند . آنها نسیم را نفهمیده اند !
چه بيگانه اند اينان ...!