یک صبح دل انگیز پاییزی
صبح شده است و هوا ساعت هاست روشن است نیم نگاهی به ساعت می اندازم ، چه زود 9 شد ؟
اما نیم ساعت دیگر هم جایز است و باز می خوابم ....
سرم را به سختی هرچه تمام تر بالا می برم و به صفحه تار ساعت دیواری خیره میشوم ، 10:30 است و چشمانم از کله مبارک سنگین تر است . با کمی کش و قوس به کمر و در تلاشی ستودنی نیم خیز میشوم و تل تلو جلوی پنجره می روم ، انگار نه انگار امروز روز دیگریست ! یک خمیازه همانند روزهای گذشته و حرکات کششی که بدنم کمی حال بیاید ! با تلو تلو خوردن به سمت رو شویی میروم تا سرو صورتی بشویم که خواب از کله مبارکم بپرد اما باز نمی پرد !!!
با چشمان نیمه باز و موهای در هم تنیده شده برای صرف صبحانه می روم اما تا آب بجوشد و بتوانم یک فنجان چای لبسوز میل کنم یک چرت حسابی می چسبد .
چای آماده است و در حدود 20 دقیقه تلاش طاقت فرسا موفق به پر کردن فنجان می شوم و این اولین گام برای یک روز موفق است ...
صبحانه میل شد
به سمت رخت و خواب مروم تا 10 دقیقه ی دیگر نیز بخوابم ، چون خواب بعد از صبحانه مزه ی دیگری دارد ، راه می روم اما چه سخت است راه رفتن آنهم در این ارتفاع ....
خواب همچنان سنگین است و ساعت تیک تاک کنان در چرخش و گذر !!! در همین لحظات صدا هایی گاه و بیگاه شنیده می شود که بلند و بلند تر صدایم می زنند اما بی خیالم و همچنان چشمهایم را می بندم ...
روزنامه ، روزنامه ، آخرین خبر !!!
و در همین لحضات مغز همچون راکتهای پرتابی دوستان نظامی که همواره صدایشان بیخ گوشمان است سوت کشید و شروع به بالا و پایین پریدن و کوبیدن سرو کله نامبارک به در و دیوار کردم وخواب فرسخ ها دور و دور تر شد ، همچون خروس جنگی گردن را بالا گرفتم و در روبروی آینه با صدایی بلند و در خور توجه شروع به داد و بیداد کردم ...
این چه خبری بود اول صبحی ؟؟؟؟
و با همین پرت و پلا گویی به سراغ آپدیت کردن وبلاگ در پیتمان آمدیم .
.........................................................................
پی نوشت : این خبر هیچ ربطی به انتخاب جناب آقای موسی مرادیانی مسئول هیئت کوهنوردی استان کردستان نداشت دوستان فکرهای بد نکنند .
۲۷.۴