خیلی باهاش صحبت کردم خواستم منصرفش کنم . اولش خنده ام گرفته بود مگر می شود کسی انقدر احمق باشد که بخواهد خودکشی کند؟ از منطقم نهایت استفاده رو کردم و تا حدودی موفق شدم قانعش کنم که خودکشی کار انسانهای ضعیفه .

می گفت 4 یا 5 بار خودکشی کرده که ناموفق بوده اما امشب می خواد یه خودکشی بی برو برگرد داشته باشه ! آخه چرا؟ چرایی که فقط خودش قبولش داشت و هیچ عقل سالمی حاضر به قبول اون نبود . آخرش بعد از چندین ساعت که باهاش حرف زدم رفت اما قیافش شبیه آدمهای قانع نبود ...

وقتی توی خیابون قدم میزدم عکسشو پای یه تابلو دیدم نوشته بود بر اثر صانحه دلخراش تصادف ! اولش جا خوردم اما من می دونستم این یه تصادف معمولی نبوده ! نمی دونم براش متاسف باشم یا نه ؟ من سعی خودم رو کردم اما دیوانگی مگر حد و مرز دارد؟ رفت و زندگی رو باخت به همین راحتی ...

 ۲۷.۴