قصه گو قصه نگو ، واسه خوابوندن من

سعی بیهوده نکن ، واسه ی موندن من

قصه گوی خوب من ، حرفاش برام ترانه بود

قصه هایی که میگفت قصه ی عاشقانه بود

قصه گو قصه نگو ، قصه گو قصه نگو

صحبت خلقت آدم که می شد

قصه ی آدم و حوا رو می گفت

می دونست که تشنه ی محبتم

قصه ی مجنون و لیلا رو می گفت

قدرت عشق رو اگه می خواست بگه

قصه شیرین و فرهاد رو می گفت

صحبت از بازی تقدیر اگه بود

قصه ی شیرین شهرزاد رو می گفت

قصه گو قصه نگو ، قصه گو قصه نگو

لحضه فاجعه وقتی می رسید

اشک رو چشمای من حلقه  می بست

وقتی که اشکهارو تو چشمام می دید

میومد کنار تختم می نشست

خم می شد روی سرم

بوسه بر لبام می زد

یادمه خوب یادمه زیر لب صدام میزد

این کارهاش هم واسه من یه قصه

رفتنش برام یه دنیا غصه بود

قصه گو قصه نگو ، واسه خوابوندن من

سعی بیهوده نکن ، واسه ی موندن من

۲۷.۴