فرهنگ در حال نابودی بکر ترین سرزمین دنیا
همیشه بر این باور بودم که این طبیعت و ویژگی های اکولوژیکی یک منطقه است که فرهنگ ها سیقل می دهد و فرهنگهای نیک مردمان جای جای این کره خاکی از طبیعت منطقه الهام گرفته است . گاهی به مردمانی که طبیعت بی نظیری داشتند غبطه خورده ام و با برخورد با این فرهنگ ها لذت صد چندانی از منطقه برده ام . کردستان با توجه به وسعت بسیاری که دارد دارای فرهنگهای متفاوتی است که هرکدام از مردمان این سرزمین با گویشهای متفاوتشان، ویژگی های خاص مربوط به منطقه یشان را دارند و این امر برای من همیشه جای افتخار داشته است …
مردمان هورامان در جنوب کردستان با فرهنگ غنی و بکر خودشان که الهام گرفته از اندیشه های اهورا مزدا است ، مردمان کرمانج در شمال کردستان که زندگی ساده و بی آلایششان و عشایر خون گرم و مهمان نوازشان به گونه ای دیگر زبان به تحینشان گشوده ام !
مردمان مکریان ، کلهر ، بادینی ، هرکی ، گروس ، بابان ، گورک ، افشار و … هرکدام به شکلی دیگر !
فراموش نمی کنم شکاکی های روستای سوله دوکل که مهمان نوازیشان بر سر زبان تمام کسانی بود که یک بار به انجا سفر کرده بودند و لذت صعود در ارتفاعات منطقه را برای همیشه در ذهنشان باقی مانده است . در منطقه ای که تا همین سالها جزء بکر ترین مناطق دنیا بود .
اکنون تاسف می خورم که دو سال است منطقه از آن فضای ساده و بکر و بی آلایش به منطقه ی توریستی تبدیل شده است نمی دانم آیا مشکل در کجاست وقتی فردی که سال گذشته برای شستن ماشینمان که اندکی گل آلود بود سختی ها را بر خود آسان دید و به رسم مهمان نوازی دستی به روی ماشین کشیده بود و با لیوان های دوغ خنک به پیشوازی کوهنوردان می آمد و عرق شرم بر پیشانیمان سرازیر میگشت اما امسال از کوهنوردان تقاضای هدیه ای می کرد !
کجاست آن فرهنگی که همه به آن افتخار می کردیم حضور توریست ها چگونه این فرهنگ را دگرگون کرده است !
کودکی که که با لبخند بر لب و دستان کوچک و گرمش به پیشواز می آمد و با غریبه هایی که کم پیش آمده بود به روستایشان بروند لحضاتی خوش بود !
وقتی وارد روستا می شدید از همه باید سلام می کردی با همگان دست می دادی و لبخندشان بدرقه ی راهت بود باور نمی کنم اکنون این کودکان همان باشند که من دیده بودم !
باور نمی کنم این منطقه ی بکر را با قطاری از ماشین های رنگا رنگ که یک متر جای پارک پیدا نمی شد !
باور نمی کنم روستائیانی که حیاط نداشتن و خانه یشان بر روی هر غریبه ای باز بود و زن و کودک و بچه و پیر همچون عضوی از خانواده یشان با غریبه ها بر خورد می کردند امروز دم در خانه یشان خندقی کنده اند که کسی از انجا رد نشود ؟ با این مردم چه کرده اند ؟
چگونه ویران شده است این فرهنگ غنی و محبت بی پایانشان ؟ کجاست آن لبخندهای سرشار از محبت ؟
چه غریبه بودن شاید دیگر دوست ندارم آن صحنه ها را ببینم دوست ندارم تصوراتم در مورد گوشه ای از آن فرهنگ زیبا که در هیچ جای دنیا نمی توان دید عوض شود . من آن روستای پارسال را دوست دارم با مردمشان و بدون امکانات توریستی ! ای کاش هیچ نقطه ای از این سرزمین توریستی نشود !
۲۷.۴