گزارش سفر به ارتفاعات بانه با گروه سیالان تهران
خاطره اولین روز مدرسه را، آبادان پر از شور وهلهله را، حس شیرین در ارتفاع فریاد کشیدن را، طعم بی نظیر پاستیل در اوج خستگی را، مفهوم بی بدیل آب دراوج تشنگی را، رقابت دوربین چشم های تو را برای شکار لحظه ها وووو شاید فراموش کنم.
خاطره سوار شدن درون تراکتور با بار تکه های آسفالت را در ارتفاعات بانه نه!
نشسته ایم روی بار آسفالت تراکتور. توگوئی در بستری از پرهای غو! این همان علیرضا است مهیشکا! که به اسفالت میگفت زبان نفهم انهم به آسفالت صاف نه آسفالت تکه تکه شده وناموزون! دست تکان میدهد برای عابرین از پرنده وگاو وهرچه . تراکتورمحترم یک جین آدم را در سایز های مختلف به بار آسفالتش اضافه کرده واز گردن ودرو دیوارش آویزانیم و خم به ابرو نمی آورد. از بسکه از ندید بدیدی ما بیچاره ها در تعجب است. تا میتواند به ستون فقرات خود فشار می آورد و ما را میکشد که به ما خووووش بگذرد.
ما تو را وحشیانه دوست میداریم عطیه! وقتی که حلول میکنی در روح تک تکمان خانم دکتر روابط بین الملل جناب اقای مهندس واستاد دانشگاه وحسابرس وسرمایه گذار ونخبه و متخصص میشویم تو! لابد هدفی داریم از سوازندن ترک های صورت ولبهایمان در ارتفاعات وگرنه که چگونه میشود تکه های سخت اسفالت درون تراکتور را ترجیح بدهیم به صندلی ها ی چرم یک روز تعطیل در خانه.
خلاصه که تراکتور سواری در فراز ونشیب کوچه باغهای روستا دو سنه بانه آییی خوشمزه بود. مهیییشکا!
ادامه گزارش را در وبلاگ و سایت گروه سیالان تهران بخوانید ( علیرضا پور مسلمی)