همه چیز ساکت است ! سکوت سراسر شهرم را فرا گرفته است و تنها صدای جیر جیر لنگه ی پنجره ای که آن طرف خیابان خود را به دست باد سپرده است شنیده می شود . آنهم اگر اندکی می فهمید دیگر خود را اینگونه بی اختیار در دست باد نمی گذاشت . پرنده ها همه در لانه هایشان خزیده اند!

لنگه کفش های لاسپورتیوا بر کابل های برق آویزانند و تاب می خورند . هیچ صدایی شنیده نمی شود شهر سوت و کور است و همچنان لنگه ی پنجره که تکان تکان می خورد انگار کمی آزارم می دهد .

حتی صدای کلاغی هم نیست و نظاره ی جغدی ! جیرجیرک ها هم حوصله ی آواز خواندن ندارند !

آری شاملو مستی رو راستی همه قصدشان آزار ماست !

چه میشد اگر آن 900 هزار تومان لعنتی جور میشد ؟!

پی نوشت : این مطلب هیچ ارتباطی به آن 900 هزار تومان بدهی هیئت کوهنوردی به رئیس هیئت ندارد!