برگی از خاطرات : خواب را عشق است
ساعت حدود 22:30 بود که کاوان رو دیدم پیشنهاد کرد که همین الان بریم کوه منم که عمرا اهل این برنامه های بی حساب کتاب نیستم قبول نکردم یعنی عمرا حال و حوصله ی کوه رفتن نداشتم به شدت خوابم میومد ...
از من که نا امید شد با حسین تماس گرفت اونم از خدا خواسته پیشنهادش رو قبول کرد نتیجه اینکه مقرر شد من تا یه جایی اونارو برسونم بعد بیام خونه بخوابم . وسطهای را مخم رو زدن و نمی دونم چی شد که قبول کردم برگردم خونه کوله مو آماده کنم .
کوله اماده شد و الان ساعت 12 شبه و ما سه نفر باید راه بیوفتیم و مطمئن هم بودیم که امشب و فردا برف حسابی میباره ...
یک ساعت طول کشید تا به روستای خیدر رسیدیم و یه ربع بعدش به چشمه رسیدیم ، داشتم از بی خوابی میمردم و خودم رو سرزنش میکردم که چرا عقلم رو دادم دست این دوتا ...
نهایتا بعد از فراز و فرود بسیار انگار داشتم کی تو رو صعود میکردم قله ی روش انقدر دست نیافتنی بود که حدفاصل هر قدم یه چرت میزدم .
آخر سر ساعت 2:45 به پناهگاه رسیدیم و بهترین کار دنیا همینه که کیسه خواب رو با چشمای خواب آلود بازکنم و بخوابم !گور بابای قله و شام و بخاری و سرما !
خواب را عشق است !
فرداش گروه کوهنوردی بانوان سبا با ایجاد مراحمت و سروصدای فراوان ما رو از خواب ناز بیدار کردند و با نگاهی به موهای ژولیده و سگرمه های درهم رفته فهمیدند که چقدر از حضورشون خوشحال شدیم .
و این بار شکم یقین شد که ما یه تخته مون کمه !
نفرات برنامه : کاوان محمدزاده - حسین عبدلی - رامیار
پی نوشت : تلافی این صعود رو سر جفتتون در میارم ...