زندگیمان این روزها آنچنان سرگرم کننده است که گویی دیگر صدای تیک تاک عقربه ی ثانیه شمار برایم مهم نیست !

گاهی به خود میگویم این اشتیاق است یا خیال خام ؟ این دروغ است یا حقیقت ؟ این چند آدمکی است کذایی در میان تصویر های این جعبه ی جادو و یا در پس ان نیز واقعیتی نهان است ؟ چه تفاوتی دارد چه خیال خام باشد و چه واقعیتی تلخ یا شیرین مهم این است خوب سرگرممان کرده است !

قدم زدن در خیابانهایی که مردمش هر روز و هر روز به یک شیوه اند و باز همان است که دیروز دیده ام اما خود نمی دانند که همچون آن دیوانه که سنگش در دست است و بی قرار شیشه های صاف ! میدانم روزی این پوستین را میشکنند همان می شوند که من در خواب دیده ام ! پوستینی از توهم ، پوستینی از حماقت و دروغ ، پوستینی از یک نگرش پوسیده ...

امروز من دیوانه ام و افکار زیبای شما را پوسیده میدانم و این شما عاقلان شهر هستید که سنگ میزنید بر افکار من ، اما فردا روز خود بر افکار خود سنگ میزنید ! میدانم !

کاسه ی سرم انگار دیگر نمی تواند این همه خامی و اشتیاق را در خود جای دهد می نویسم تا اندکی از سرریز شدن این خیالات شیرین و خام به هدر نرود ...