طرح روز
که منم فرصت رو مغتنم شمردم و به یک خاطره دوران کودکیم گذرا اشاره ای میکنم بدون شک ان کس است اهل بشارت که اشارت داند !
جناب ده نمکی از انجایی که خیلی انسان بزرگوار و بزرگمنشی هستند و فیلم اخراجی هایش نیز انچنان این مردم را شیفته کرده است که انگار خوشی زده ته دلشان و به گور بابایشان می خندند !
از آنجایی که بنده اصلا و ابدا خوشی نزده زیر دلمان و خندیمان نمی گیرد البته نه اینکه خنده دار نباشد بلکه خیلی هم خنده دار است اما چه کنیم این دلمان یاد آن کشیده دوران کودکی کرده بود که پدرمان بر صورت مبارک نواخت !
کودکی هایم هر زمان فیلمی از دوران جنگ میدیدم یهو می پریدیم بیرون و کیو کیو بنگ بنگ می کردیم کودک بودیم و نمی فهمیدیم !
تا یک روز که پدرمان پرسید پسرکم ، گل پسرکم ، قند عسلم ، کاکل بسر تو می خوای پزشک بشی یا مهندس؟ منم از شوربختیم گفتم من می خوام بسیجی بشم ! بسیجی همانا و صدای زززززززززززززززززززز توی گوشمان همانا !
آنچنان کشیده ای خوردیم که تا 20 سال بعدش که اکنون است صدایش همچنان توی گوشمان جرینگ جرینگ می کند !
از ان پس گفتم من به گور بابایشان می خندم اگر دیگر بسیجی باشم و از ان به بعد من دزد شدم و پسر دائیم هم پلیس ! پدرم هر وقت می دید من دزدم میگفت هنوز آدم نشدی ! مگر میشود با ان کشیده ی تاریخی آدم نشد؟ ادم شدم اما خودم را به ….. زده بودم !
دیروز ده نمکی گفت که این فیلم را برای بسیجی ها ساخته است و بس ! و نیازی نیست مردم نگاه کنند. به پدرم گفتم هرچه می کشم از دست شماست آخر این چه توصیه ی پدرانه ای بود که کردی و من را از دیدن این شاهکار سینمایی محروم کرده ای اما چه کنم خیلی دوست داشتم به خیلی برادران ملحق میشدم اما گناهش به گردن پدرم !
قصه ی ما بسر رسید …