نخستين بار از راديو ايران آن‌زمان، و در برنامۀ «شما و راديو»، به گويندگي «کمال مستجاب‌الدعوه» آهنگي پخش شد که سال‌ها و سال‌ها ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمۀ مکرر خود وا داشت. ترانۀ «مرا ببوس»، اثري با صداي «حسن گلنراقي»، و ساختۀ «مجيد وفادار»، همراه با ويلون «پرويز ياحقي» و پيانوي «مشيرهمايون شهردار». پيش از پخش ترانه، «مستجاب‌الدعوه» اعلام کرد: «اين تصنيف در يک محفل خصوصي ضبط شده، که به‌دليل جذابيت خاص آن به پخش آن مبادرت مي‌ورزيم.»

پرويز خطيبى در مجموعه خاطرات خود از جمع هنرمندان که در کتابي با عنوان «خاطراتي از هنرمندان» به‌چاپ رسيده، درباره ضبط ترانۀ «مرا ببوس» مى‌نويسد:

«. . . يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح‌الله خالقى را مى‌كشيدند، حسن گلنراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت. . . او را به استوديو راهنمايى مى‌كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن، و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ «مرا ببوس» بودند.

پرويز كه چشمش به گلنراقي مي‌افتد، مي‌گويد: به اين آهنگ گوش بده! گلنراقي‌ يكى دو بار به آهنگ گوش مي‌دهد و آن را زير لب زمزمه مي‌كند، و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقي كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مي‌اندازد و اين قطعه را بي‌آنكه كسي متوجه شود، ضبط مي‌كند.

گلنراقي به دنبال كار خودش مي‌رود و مسئول ضبط، نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براي معينيان، سرپرست انتشارات راديو مي‌فرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش مي‌دهند، تصميم مي‌گيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقي در ميان مي‌گذارند. پرويز مي‌گويد، اين كار براي گلنراقي گران تمام مي‌شود، زيرا او از يک خانواده سرشناس مذهبي است، و پدرش با كار هاي هنري به شدت مخالف است.

قرار مي‌شود گلنراقي را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گلنراقي مي‌آيد و گفته‌هاي پرويز ياحقي را تاييد مي‌كند، ولي به علت اصرار دوستان قبول مي‌كند نوار بدون ذكر نام، و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود. . . »

[خاطراتي از هنرمندان، پرويز خطيبي، به کوشش فيروزه خطيبي، صفحۀ 77]

مرا ببوس - مرا ببوس - برای آخرین بار

تو را خدا نگهدار- که میروم به سوی سرنوشت

بهار ما گذشته- گذشته ها گذشته.

منم به جستجوی سرنوشت

در میان طوفان - هم پیمان با قایقران ها

گذشته از جان باید بگذشت از طوفان ها

به تیره شب ها دارم با یارم پیمان ها

که بر فروزم آتش ها در کوهستان....آه

شب سیه سفر کنم . ز تیره ره گذر کنم

دگر تو ای گل من سرشک غم به دامن

برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم

در پیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا آن برق نگاه تو اشک بی گناه تو

روشن سازد یک امشب من

 

 پی نوشت: آنچنان که در کتاب «پان ايرانيست‌ها و پنجاه سال تاريخ» نوشتۀ «ناصر انقطاع» آمده، سرايندۀ ترانۀ «مرا ببوس»، دل در گرو مهر دختري هنرمند شعرشناس داشته که باهم در مبارزات ملي شدن نفت و نهضت مقاومت فعاليت مي‌کردند. دختري که الهام‌بخش شاعر در آفرينش آن ترانه بوده. در بخش مربوط به «داستان ترانۀ مرا ببوس» که در آن کتاب آمده، مي‌خوانيم:

« . . . «رقابي» روزي به نويسنده گفت: «من بيش از 28 امرداد با اين دختر پيمان بسته بودم که پس از پايان دوران دانشگاه با او پيوند زناشوئي ببندم. ولي اکنون بر سر دو راهي ايستاده‌ام. زيرا از يک‌سو به پيمان خود پاي‌بندم، و از سوي ديگر، مسئوليت بزرگ و خطرناکي را نيز پذيرفته و هماهنگ کنندۀ نهضت مقاومت ملي در دانشگاه شده‌ام.»

به او گفتم: عشق تو، از دست نخواهد رفت. هم‌اکنون به ايران بينديش.

دمي خاموش ماند و سپس مرا نگريست و لبخند تلخي زد و گفت: من هم همين‌گونه مي‌انديشم.

چند روز پس از اين گفتگو، در آبان 1332، نخستين تظاهرات ضد رژيم پس از 28 امرداد در چهارراه پهلوي ـ شاهرضا، از سوي دانشجويان دانشگاه انجام شد، که بي‌درنگ زد و خورد با پليس و سربازان فرماندار نظامي را به‌دنبال داشت و گروهي دستگير شدند و «حيدر رقابي» از معرکه جست و از آن‌هنگام زندگي پنهاني خود را آغاز کرد. . . »

در همان کتاب و در ادامۀ اين روايت مي‌خوانيم:

شبي تاريک و سرد بود، و دو تن ياد شده، در حالي که بيم دستگير شدن‌شان مي‌رفت کوچه‌ها و کوي‌هاي يخ‌زده تهران را پشت سر نهاده به سوي خانۀ مورد نظر پيش مي‌رفتند. پيش از رسيدن به خانۀ دلدار، رقابي دو بيت نخست ترانه «مرا ببوس» را که مي‌گويد: «مرا ببوس. مرا ببوس. براي آخرين‌ بار، تو را خدانگهدار، که مي‌روم به‌سوي سرنوشت. . .» را مي‌سرايد و براي دوست همراهش مي‌خواند.

«رقابي» براي نخستين بار، در حالي که هيچگاه اين‌گونه به ديدار دلبر خود نرفته بود، به‌ياري دوستش از ديوار خانه بالا مي‌رود و به آن‌سوي مي‌پرد. و اين کار را به‌گونه‌اي انجام مي‌دهد که هيچ آوايي برنمي‌خيزد. مبادا پدر و مادر دختر بيدار شوند. زيرا پدر و مادر دلدارش، از بيم پليس و فرماندار نظامي، غدغن کرده بود که دخترشان ديگر با «حيدر» روبرو نشود. ولي نيروي عشق بسيار نيرومند و کوبنده‌تر از اين غدغن‌ها بود.

دختر که چشم به‌راه او بود. سايۀ وي را در تاريکي مي‌شناسد و آهسته نزد او مي‌رود، تا واپسين لحظه‌هاي ديدار را با ريختن اشک‌هايي که يک جهان سخن در خود داشتند، در سکوت سنگين نيم‌شب در نهايت پاکي و صداقت سپري کنند.

حيدر رقابي، بعدها به نزديکانش گفت: «پس از دهها بار بوسيدن او، از همان راه که آمده بودم بازگشتم و به‌ياري دوست پان‌ايرانيستم که در آن سرماي جانکاه نيم‌شب چشم به‌راه من در تاريکي ايستاده بود از ديوار پايين آمده، همراه با وي به پناهگاه خود رفتم.

ادامه را در این قسمت مطالعه نمایید ...