موسیقی: عقرب زلف کجت
سرباز نوشت :
شاید گاه گداری متونی رو در خصوص دوره سربازی نوشتم وفکر میکنم در این فاصله کمتر از کوه بنویسم ، شاید نیازی به مرخصی باشه حداقل از کوه نویسی ...
خیلی تلاش کردم که دوره سربازی تحت هیچ شرایطی به سپاه پاسداران نرم و خوشبختانه به ارتش رفتم و احساس میکنم در این سیستم نظامی بودن بی از سپاه است ...
یک دلیل خوبی برای رفتن به ارتش داشتم اونم این بود که فکر میکردم وقتی توی ارتش میگن مثلا فلان ساعت باید فلان جا باشید یعنی که باید دقیقا اون زمان همه اونجا باشند اما همون روز اول جانشین فرمانده پادگان با 15 دقیقه تاخیر اومد و این یعنی یک حالگیری اساسی .
بد ترین ویژگی ادمها به نظرم وقت نشناسیه مخصوصا برای یک سرهنگ ارتش ...
ارتش برای اکثر قریب به اتفاق جای مطلوب و خوشایندی نیست . این چند روز همه ی کارم شده بود صحبت کردن و دلخوشی دادن به افرادی که دچار افسردگی شده بودند . خاطره جالبی که در روز اول سربازی دارم شاید هیچ وقت فراموش نکنم .
یکی از دوستان سنندجی در پادگان بعد از چند ساعت خیلی حالش گرفته شده بود افسرده نشسته بود با یه لیوان چای رفتم پیشش و گفتم چته؟ گفت از یک محیط ، مثل دانشگاه اومدن به این محیط ، خیلی سخته و این روزها اصلا نمی گذره ...
گفتم خوش باش ، من اینجا اومدم که بهم خوش بگذره و نیومدم به کامم تلخ باشه این روزها هم زود میگذره مثلا امروز یک شصتم کل دوره ی اموزشی داره میگذره ، فردا میشه یک سی ام ، پس فردا میشه یک بیستم ، پسون فردا هم میشه یک پانزده هم !
کلی ذوق کرد گفت چه زود تموم میشه ! گفتم اره بابا ...
شبش همش به یاد لبخندی که زد ته دلم خندیدم
و بار دیگر ایمان اوردم به ریاضی که چقدر میتواند دلگرم کننده باشه