موسیقی : گل اومد بهار اومد

گل اومد بهار اومد میرم به صحرا / عاشق صحراییم بی نصیب و تنها

دلبر مه پیکر گردن بلورم / عید اومد بهار اومد من از تو دورم

گر بیام از این سفر ای گل عذارم / از سفر طوق طلا برات میارم

دلبر مه پیکر گردن بلورم / عید اومد بهار اومد من از تو دورم

ز تو خواهم ز تو خواهم / عهد عشقی که بستی وفا کنی / یاد ما کنی

از چمنها گر گذشتی یاد من کن / گر شنیدی سرگذشتی یاد من کن

دلبر مه پیکر گردن بلورم / عید اومد بهار اومد من از تو دورم

گل اومد بهار اومد میرم به صحرا / عاشق صحراییم بی نصیب و تنها

خوش ادا بالا بلا شیرین زبونم / مانده ام دور از تو و از آشیونم

آشیونم رو گل خودرو گرفته / سبزه از هر گوشه تا زانو گرفته

گر بیام از این سفر ای گل عذارم / از سفر طوق طلا برات میارم

ز تو خواهم ز تو خواهم / عهد عشقی که بستی وفا کنی / یاد ما کنی

از چمنها گر گذشتی یاد من کن / گر شنیدی سرگذشتی یاد من کن

گر بیام از این سفر ای گل عذارم / از سفر طوق طلا برات میارم

  

ترانه : پوران شاپوری


موسیقی: عقرب زلف کجت

عقرب زلف کجت      با قمر قرینه
 تا قمر درعقربه      کار ما چنینه
{ کیه کیه در می‌زنه      من دلم می‌لرزه
درو با لنگر می‌زنه      من دلم می‌لرزه
....................
ای پری بیا در کنار ما      جان خسته را مرنجان
 از برم مرو ، خصم جان مشو ، تا فدای تو کنم جان 
 ....................
 نرگس مست تـو و بخت من خرابه
بخت من از تو و چشم تو از شرابه

سرباز نوشت :

شاید گاه گداری متونی رو در خصوص دوره سربازی نوشتم وفکر میکنم در این فاصله کمتر از کوه بنویسم ، شاید نیازی به مرخصی باشه حداقل از کوه نویسی ...

خیلی تلاش کردم که دوره سربازی تحت هیچ شرایطی به سپاه پاسداران نرم و خوشبختانه به ارتش رفتم و احساس میکنم در این سیستم نظامی بودن بی از سپاه است ...

یک دلیل خوبی برای رفتن به ارتش داشتم اونم این بود که فکر میکردم وقتی توی ارتش میگن مثلا فلان ساعت باید فلان جا باشید یعنی که باید دقیقا اون زمان همه اونجا باشند اما همون روز اول جانشین فرمانده پادگان با 15 دقیقه تاخیر اومد و این یعنی یک حالگیری اساسی .

بد ترین ویژگی ادمها به نظرم وقت نشناسیه مخصوصا برای یک سرهنگ ارتش ...

ارتش برای اکثر قریب به اتفاق جای مطلوب و خوشایندی نیست . این چند روز همه ی کارم شده بود صحبت کردن و دلخوشی دادن به افرادی که دچار افسردگی شده بودند . خاطره جالبی که در روز اول سربازی دارم شاید هیچ وقت فراموش نکنم .

یکی از دوستان سنندجی در پادگان بعد از چند ساعت خیلی حالش گرفته شده بود افسرده نشسته بود با یه لیوان چای رفتم پیشش و گفتم چته؟ گفت از یک محیط ، مثل دانشگاه اومدن به این محیط ، خیلی سخته و این روزها اصلا نمی گذره ...

گفتم خوش باش ، من اینجا اومدم که بهم خوش بگذره و نیومدم به کامم تلخ باشه این روزها هم زود میگذره مثلا امروز یک شصتم کل دوره ی اموزشی داره میگذره ، فردا میشه یک سی ام ، پس فردا میشه یک بیستم ، پسون فردا هم میشه یک پانزده هم !

کلی ذوق کرد گفت چه زود تموم میشه ! گفتم اره بابا ...

شبش همش به یاد لبخندی که زد ته دلم خندیدم

و بار دیگر ایمان اوردم به ریاضی که چقدر میتواند دلگرم کننده باشه