سفر کرده و بازگشته از سفر ( دو ترانه زیبا )
این دو ترانه که آهنگ سازی آن کار استاد علی مختار تجویدیست و از زیباترین کارهای ماندگار ایران است . این دو اثر به شکلی مکمل یکدیگرند .
کجا سفر رفتی ؟
شعر:رحیم معینی کرمانشاهی
خواننده:بانو دلکش"خواننده ی اصلی" و.... علیرضا افتخاری
آهنگساز:علی تجویدی
دستگاه:چهارگاه
توضیح:مدت زمان اجرای بانو دلکش 7:30 و در سال 1336 بوده؛این تصنیف را "سفر کرده" هم نامیده اند و آنرا قسمت اول ترانه ی"باز گشته" میدانند.علیرضا افتخاری این تصنیف را در آلبوم "یاد استاد" و با تغییراتی در شعر اصلی اجرا کرده.
کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی
اشکم را چرا ندیدی
از من دل چرا بریدی
پا از من چرا کشیدی
که پیش چشمم ره دگر رفتی
بیا به بالینم،که جان مسکینم
تابِ غم دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد
جان بی تو ثمر ندارد
مگر چه کردم
که بی خبر رفتی
چه قصّه ها که از وفا گفتی با من
تو بی محبتی کنون جانا یا من
تو چنان شرر به خدا خبر ز خدا نداری
رَوَد آتش از سرِ آن سرا که تو پا گذاری
سوزِ دلم را تو ندانی ، آتش جانم ننشانی
با غمت درآمیزم،از بلا نپرهیزم
پیش از آن برم بنشین،کز میانه برخیزم
رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که هم آغوش تو باشم
دل به تو بستم به امیدت بنشستم که غزل ساز ( قدح نوش )تو باشم
چه شود اگر نفس سحر خبری زِ توآرد
به کَسِ دگر نکنم نظر که دلم نگذارد
رفتی و صبر و قرار مرا بردی،بردی
طاقت این دلِ زارِ مرا بردی،بردی
کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی
اشکم را چرا ندیدی
از من دل چرا بریدی
پا از من چرا کشیدی
که پیش چشمم بر دگر رفتی
باز گشته
شعر:معینی کرمانشاهی
خواننده:بانو دلکش(1337 خورشیدی)، و....علیرضا افتخاری
آهنگ:علی تجویدی
دستگاه:اصفهان
امید جانم ز سفر بازآمد
شکر دهانم ز سفر بازآمد
عزیز آن که بی خبر
به ناگهان رود سفر
چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه ی سپیده دم
شکفته شد لبم ز هم
که شنیدم یارم بازآمد
ز سفر غمخوارم بازآمد
همچنان، که عاقبت
پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگار من ، چنان مه نو آمد از سفر
من هم ، پس از آن دوری
بعد از،غم مهجوری
یک شاخه ی گل ، بُردم به برش
دیدم ، که نگارِ من
سرخوش ، ز کنار من
بُگذشت و به بر، یار دگرش
وای، از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود
گل ، که شهره شد به بی وفایی
زِ دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرُهن بود
** ** ** **
امید جانم ز سفر بازآمد
شکر دهانم ز سفر بازآمد
عزیز آن که بی خبر
به ناگهان رود سفر
چو ندارد دیگر دلبندی
به لبش ننشیند لبخندی
چو غنچه ی سپیده دم
شکفته شد لبم ز هم
که شنیدم یارم بازآمد
ز سفر غمخوارم بازآمد
۲۷.۴