دیدار شوق ...
پس از تندر
پس از باران
گل آرامش ، آوازی
به رنگ چشمهای روشنت دارد
نسیمی کز فراغ باغ می آید
چه خوش بوی تنت دارد
من اینک در خیال خویش خواب خوب می بینم
تو می آیی و از باغ تنت صد بوسه می چینم
عکس: هورامان
پی نوشت: در سفرهام به هورامان هر بار که می دیدمش عمیق من رو جذب خودش میکرد . برای لحظاتی از دور به تماشایش می نشتم انگار از میان تمام درختان و جنگل آنجا همین یک درخت بود که من را می شناخت و من هم ان را !
از دور عکسی به یادگار می گرفتم اما دلم تاب نمی آورد به نزدیک می رفتم درخت بی سوال و بی پاسخ ایستاده بود درشت درشت کلمات قصار می گفت . گاهی فکر میکنم که شاید من هورامان را به خاطر همین یک درختش دوست دارم . گاهی گردشگر ها از جاذبه های هورامان می پرسند انگار دلم می خواهد بگویم درختهایش ، یا نه یک درختی آنجاست خیلی زیباست و همین کافی است ...
به قول حمید مصدق :
و من همچون نسیمی از فراز شاخه ها پرواز می کردم
تو را می خواستم ای خوب ، ای خوبی
به دیدار تو من می آمدم با شوق
با شادی ...