یاد ازآن روزی که بودی زهره یار من/ دور از چشم رقیبان در کنار من

حالیا خالی است جایت ای نگار من/ در شام تار من آخر کجایی زهره

 یاد داری زهره آن روزی که در صحرا /دست اندر دست هم گردش کنان تنها

راه می رفتیم و در بین شقایقها / بود عالم ما را لطف و صفایی زهره

 بود هنگام غروب و آن روز پر زیبا / ایستادیم از برای دیدنش آنجا

تکیه تو بر سینه ام دادی سر خود را / گفتیم و ما تنها بس رازهایی زهره

 چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم / طرد گشتی و نمودی اینچنین خارم

خود نکردی فکر آخر نازنین یارم / من همچو تو دارم آخر خدایی زهره

 ای باد صبا بهر خدا بوی که داری / اين بوی خوش از سلسله موی که داری

خرم شده بستان ز تو ای باد بهاری/ اين خرمی از روی که و بوی  که داری

ای کاش بدانستم يک آرزوی دل / تا خود تو به دل آرزوی روی که داری

تا خود  تو به دل آرزوی روی که داری / جانم جانم روی که داری

 ما روی دل از جمله جهان سوی تو داريم / تو روی دل  قبله جان سوی که داری

گرديده مؤيد ز چه فکر تو پريشان / در سر مگر انديشه  گيسوی که داری 

ترانه : داریوش رفیعی