کافه کوه آخر سال ...

نظر خواهی در خصوص آخرین کافه کوه 


کافه - کلاغ ...

بعد از حدود بیست و اندی روز بلاخره دسترسی به اینترنت پیدا کردم... چند روز پیش در جوار دوستان عزیزمان در کافه محمد تهرانی هفتمین کافه کوه رو تجربه کردم که بسیار خاطره انگیز بود از کافه ی اول تا هفتم مترصد فرصتی بودم تا بتونم بازهم دیداری با این دوستان عزیز تازه کنم.

حالا هم از فرصت استفاده کردم و در خونه ی آقای فرامرز نصیری عزیز نتونستم از آپ کردن وبلاگ بگذرم . الان این پست رو با سیستمی نوشتم که سالهاست وبلاگ کلاغها باهاش بروز میشه! خوب اینم یک پست بود با رنگ و بوی کلاغها ...

پی نوشت: تا یه ساعت دیگه چنانچه پیشنهاد مناسبی در کامنتیگ برا ارسال بشه می تونم این سیستم رو از کار بیاندازم یا منهدم کنم.

کافه کوه کردستان ( مهاباد )

روز چهارشنبه به اتفاق دوستان عزیزمان در کانون کوهنوردان اوراز مهاباد به گشتی در شهرستان مهاباد پرداختیم که بازدید از دفتر کانون ، باغ میکائیل ، پردی سور و سد مهاباد و دست آخر کافه ی 5 نفره ی به یاد ماندنی به اتفاق دوستان عزیزمان . سفری به یاد ماندنی بود ! سپاسی عمیق از محبت این دوستان . 

کاک فرید صدقی ، ژینا صدقی ، مهشید ، آرزو احمدی و رامیار

کافه  کوه و اخلاق کوهنوردی ...

عجیبه هرچه پشت پرده ی آنچه کیبورد بر روی مونیتور دنیای مجازی میسازد و توسط کابلها به دام تور جهانی میافتد در دیداری واقعی رنگ میبازد و آدمها همانهائی نیستند که در کامنت بازار انتقادهای شدید گاهی بی ملاحظه میشوند و گاهی محتاط. اینجا آدمها واقعی اند و اینجا اخلاق کوهنوردی معنی میشود همانگونه که در ناملایمات و سختی های مسیر کوه هنگام همراهی از همنوردانی واقعی میبینی. اینجا هرچند گاشربروم و بیس کمپ اورست نیست ولی اینجا اخلاقی از نوع محمد اوراز حاکم است  …

ادامه ی متن در وبلاگ کانون کوهنوردان اوراز مهاباد ( فرید صدقی )

کافه کوه  خاطره انگیز!

روز چهارشنبه بنا به دعوت خانم آرزو احمد زاده به طرف کرج راه افتادم و ادامه مسیر را به همراه  دوست عزیزم آیاز از زنجان ادامه دادیم . ساعت حدود 6 بعد ازظهر زیر پل عابر پیاده ی اتوبان کرج تهران مهدی ساقی چند لحظه ای زودتر از ما رسیده بود و پس از چند ماه که از صعود یخچال همدان گذشته بود دیداری با زوج خوشبخت مهدی و آرزو تازه کردیم .

با وارد شدن به منزل گرمشان از همان لحظات اول نقاشی های راه رو خودنمایی میکیرد و سپس ارزو در آپارتمان رو باز کرد و با همان عبارتی که انتظار داشتم " سلام عمووو " خوش آمد گویی کرد . عکسهای دیوار پر بود از زندگی پر بود از عشق و پر بود از صمیمیت !

شبی خاطره انگیز بود در کنار این زوج که شاید نتوان صفا و صمیمیت خانه یشان را توصیف کرد ...

صبح ساعت حدوداً 8:30 بود من و آرزو و آیاز به طرف تهران به راه افتادیم و نیم ساعت بعد احسان بشیر گنجی رو توی اتوبان کرج ملاقات کردیم . احسان رو بعد از یخچال ندیده بودم حدودا ساعت 10 راهی میدان سربند توچال شدیم . پس از نیم ساعت مهدی و آقای فرید صدقی و ژینا دختر کوچک و دوست داشتنیش نیز از راه رسیدند و تصمیم گرفتیم تا قبل از کافه کوه اگر شد تا شیرپلا بالا برویم . گذر از کوچه پس کوچه هایش خاطره انگیز بود و عکسهایی که به یادگار ماند ...

وصف گذر از این مسیر نیز کاری بسیار سخت . پس از صرف ناهار به اتفاق دوستان مسیر رو بازگشتیم و در کافه ی محمد تهرانی چند ساعتی گپ زدیم تا اینکه دوستان عزیز فرشید داودی و لیلی یگانه رهنما و  دوستی به نام الهام به کافه کوه آمدند ...

فرشید با همان چهره خندان و سخنان گاه طنز و گاه جدیش بار دیگر خاطره ی اولین دیدار رو برایم زنده کرد . سپس چهره ی خندان خانم فرشته احمدیانفر با کیک تولد کافه کوه به همراه پسر دوست داشتنیش خوشحالم کرد مدتها بود که ارتباطمان محدود به جملات زیبایشان در صفحات فیس بوک بود ...

پریسا نیز برای نخستین بار بود که می دیدمش اما وبلاگش را باها دیده بودم دختری از دیار شیراز ...

سپس دوستانی عزیز همچون حسین رضایی ، امیر حسین ناظمی و دوستشان از راه رسیدند و گرمی بخش محفلمان شدند . آقای پرویز ستود شایق  نیز ار راه رسید هرچند در طول این چند روز در تماسهای تلفنی مان از حضورشان یقیین داشتم ...

انتظار حضور آقایان فرامرز نصیری و عباس ثابتیان را از مدتها قبل داشتم با همان چهره ای که از فرامرز انتظار داشتم اما نه اینچنین خندان و این چنین با محبت !

اری فرامرز شخصیت و گفتار و لبخند و چهره اش چنان دلنشین بود که کلاغها را برایم بیش از پیش عزیز تر کرد . عباس ثابتیان نیز همان طور که در دیدارهای گذشته ام دیده بودم همچنان لبخند بر لب و صمیمی بود ...

حضور یوسف سورنی نیا و دوست همراهشان کمی غافلگیرم کرد غارنوردی از دیار بیستون که سالهاست او را از طریق فعالیتهایش می شناسم اما نخستین دیدارمان در کافه کوه بسیار به دل نشست ! عمیقا از دیدار یوسف خوشحال شدم !

مرتضی زارع نیز با چهره ای غیر منتظره برای من وارد جمع شد و با جمله ای که گفت آیا جایی برای ما هم هست؟ به جمعمان وارد شد ...

جملاتی همراه با صداقتی عمیق از او که نشان از سپری کردن عمر ارزمشند در دیار بیستون بود شاید پس از فرامرز ، مرتضی نیز غافلگیرم کرد فردی دوست داشتنی و رک !

جمعی زیبا بود از بزگوارانی که چند ساعتی چایی نوشیدند و در ستایش دوستی لبخندی زدند ...برای این حضور گرم از همه ی این بزرگواران سپاسگذارم ...

امیدوارم این دیدار های به زودی اینچنین دلنشین و زیبا تکرار شود