وبلاگ نویسی و تمرین دموکراسی

هر سال وبلاگ کلاغها اقدام به انتخاب بهترین وبلاگ سال می کند و به نظرم می تونه قدم مثبتی باشه برای تشویق وبلاگ های غیر مولد برای روی اوردن به نوشتن و ایجاد  انگیزه در آنان ...

امسال ظاهرا وبسایت کوه نیوز نیز در بین مخاطبانش اقدام به نظر سنجی در این خصوص کرده است که تداوم این رسم نیک است . وبلاگ نویسی در حوزه ی کوهنویسی تا حد زیادی در جهت تخصصی شدن گام بر میدارد و می توان وبلاگهایی خوب در میان این 600 وبلاگ دید که در حوزه های تخصصی از جمله دیواره نوردی ، نکات فنی ، غارنوردی ، کویر ، طبیعت گردی ، هیمالیانوردی ، محیط زیست و ... شاهد فعالیتهای وبلاگهای خوبی هستیم که کم و بیش توانسته اند مخاطبانی برای مطالبشان از جای جای ایران زمین جذب نمایند .

شاید هزاران نفر از طبیعت گردان و کوهنوردان با سطوح فعالیت مختلف مخاطب این وبلاگها هستند و نمی توان نقش مهم وبلاگها را در تغییرات مسیر کوهنوردی نادیده گرفت !

شاید در چند سال گذشته نشریات ، رسانه های صوتی تصویری جایگاهی ویژه در اطلاعرسانی و نقش آفرینی ایفا می کردند که معمولا پیرو یک سیاست کلی بودند و تحت نفوذ ارگانهای دولتی که طبیعتا در این فضای مسموم نمی توان انتظار نقد داشت و یا تلاش برای تغییری اساسی چراکه عاملان این رسانه ها افراد غیر متخصص بودند و بزرگترین هنرشان مصاحبه کردن با نزدیکان ارگانهای دولتی بود ...

امروزه نقش وبلاگ ها را نمی توان در تخصص صرف وبلاگ نویس دید بلکه عامل مهمی که نقد شوندگان را نگران می کند تعداد خوانندگان نقد است که آن نقد را هراس برانگیز می کند .

همیشه دنیای وبلاگ نویسی را یک مردم سالاری به تمام معنا می پندارم چراکه این مردم هستند که می نویسند با تمام علایق و تفکرات خود در حوزه های مختلف و این مردم هستند که انتخاب میکنند چه چیزی را مطالعه بکنند و چه مطلبی را بدون خواندن و توجه رها کنند !

در دنیای وبلاگ نویسی کسی محکوم نیست به خواندن مطالبی که معتقد نیست و کسی ناچار به پذیرش مطالب عنوان شده نیست . از این رو می توان دنیای وبلاگ نویسی را تمرین دموکراسی برای عصر حاضر نام برد تمرینی که براستی برای جامعه ی ما ضروری می نماید ...

در این قسمت به نقش  کامنت نویسی در این دنیای مجازی اشاره کرده بودم که بازهم در پیوندی بنیادی با بحث قرار دادن مخاطب در عمق موضوع است و نقش افرینی مخاطب در مطلب ...

به طور مثال کامنتهای رد و بدل شده در وبلاگ کلاغها که مخاطبان مطلب حتی باعث غیر فعال شدن کامنتها شدند و نویسنده ی وبلاگ اجازه داد مخاطبان دیدگاه هایشان متناسب با سطح شعورشان در کامنتها عنوان کنند و این اجازه دادن تا نقطه ی صفر شعور مخاطب پیش رفت و به انتها رسید .

پس نمی توان مخاطب را در وبلاگ بی تاثیر پنداشت به همان میزان که یک وبلاگ نویس در این وبلاگ می تواند نقش آفرینی کند .

یک وبلاگ موفق وبلاگی است که طیف وسیعی از مخاطبان را با سلایق و عقاید مختلف جذب نماید که از میان این مخاطبان انسان های فرهیخته و دست به قلم فراوان هستند که می بایست امیدوار بود که روزی این مخاطبان روی به نوشتن بیاورند چرا که آینده ی پیش رو خارج از سیستم های معمول قبلی همچون رسانه های قدیمی و سنتی است و این فضای وبلاگ نویسی است که چرخ های تاریخ را به حرکت وا میدارد ...

پی نوشت : این وبلاگ اجازه تمرین دموکراسی را خواهد داد اما محض یاد آوری : تمرین دموکراسی با فحش خواهر و مادر تفاوت دارد ...

دلنوشت : دموکراسی ...

دیروز یکی از دوستان قدیمی رو توی خیابون ملاقات کردم چند تا عکس یکی از نامزدهای انتخابات مجلس آتی رو داد دستم ! یه نگاه معنی دار با یک لبخند تلخ نتیجه این دیدار نچندان میمون بود ...

مردک نمی دونست من اساسا زیاد با دموکراسی رابطه ی خوبی ندارم اصلا از همان اولم نداشتم ! دموکراسی کلا چیز خوبی نیست ... اگر رای ندادم تا حالا به این دلیل بوده که همش دموکراسی حاکم بوده و اگر روزی خدای ناکرده انتخاباتی باشه بگند دموکراسی اری یا نه ! اون زمان واسه اولین بار مهر انتخابات ضد دموکراسی حتما میخوره به اون شناسنامه م ...

 قدم میزدم توی خیابونها این شهر توی این زمستون که سوز سرماش گاهی تن آدم می چاد و یه نگاهی به حافظه ی تاریخی مردم عجیب سوزش این سرما رو روی صورتم آزار دهنده کرده ...

همه چیز یخ زده بود حتی اون تاکسی که به خیال اینکه مسافرم روی یخ های کف خیابون یه دو متری سینه خیز رفت و وایساد ! امان از پیچ رادیو و امان از این بیخیال های بغل دستیم که انگار نه انگار زمستونه !

فقط اون پیری که جلو نشسته من رو میفهمه هنوز کمرش از بد روزگار راست نشده با دست های پینه بسته و پیشانی چین و چروک دار که یه کلاه پشمی هم سرش گذاشته یه نیم نگاهی به پیاده رو ها میکنه و  یه اهی از ته دل میکشه و دم نمی زنه ! شاید تو دلش میگه زور نزن جووون زور نزن ...

چقدر نزدیکیم به هم پیر مرد !

چقدر دلم میخواست منم مثل خیلی ها یه کلاه سبز یا سفید یا قرمز میگذاشتم سرم و دیگه به هیچ چیز بو داری فکر نمی کردم حتی بوی قرمه سبزی که از کله ی خودم گاهگداری بلند میشه ...

بازم خوبه که تاحالا از این کلاهای سبز و قرمز سرم نرفته ! الانم با خیال راحت شناسنامه مو می گیرم دستم و می گم این ماله منه ...

به قول شاعر :

دردی‌که مراست، هرگز احساسی نیست

شرح غم من سوژه عکاسی نیست

امــروز، اگر بـرّه نباشی، گویند:

این مرتکه قائل به دموکراسی نیست.