مهاجرت بزرگ «3»

مهاجرت بزرگ 1

مهاجرت بزرگ 2

اقوام و طوایف دیرینه اند و قدمتشان به قدمت زندگی انسان بر کره ی خاک. اما ملت ها پیشینه ای بیش از 200 سال ندارند. فهم تفاوت این دو مقوله چندان مشکل نیست. طوایف بومی  تقریبا خودرویند یا به تعبیری دیگر رشدی خود به خودی دارند. ولی ملت ها ساختار هایی هستند که آگاهانه و هدفمندانه ، و اغلب کاملا مصنوعی ساخته شده اند و بدون تکیه بر ایدئولوژی ای خاص پایشان می لنگد. این مبنای ایدئولوژیک به همراه آیین ها و نشانه هایی مثل سرود و پرچم ، که همه جزو ملزومات آن است ، در قرن نوزدهم پدید آمد و از اروپا و امریکای شمالی به دیگر نقاط زمین گسترش یافت.

کشوری که می خواهد ملت تشکیل بدهد ، به خود آگاهی نیازمند است که خوب رمز گذاری و مدون شده باشد؛ همچنین به تشکیلاتی مثل ارتش ، گمرک ، دستگاه پلیس و دیپلماسی ، و نیز بسیاری از ابزراهای گوناگون حقوقی تعیین حد و مرز با دیگران ، یعنی استقلال ، تابعیت ، گذرنامه و جز آن ها ...

ملت هایی بسیار ، ولی نه همه ی ملت ها، موفق شده اند شکل های دیرین تر هویت جمعی را در خودشان تقویت کنند و به کل اجتماعشان گسترش دهند. چنین کارکردی از حیث روانی پیچیده است. احساسات ریشه دار و قدرتمندی که پیش ترها جانمایه و پشتوانه یکپارچگی اقوام و تیره های کوچک بود ، باید در این جا به نفع انسجام دولتی مدرن بسیج شود. چنین کاری معمولا بدون بهره گیری از« افسانه های تاریخی » انجام پذیر نیست . در این راه در صورت لزوم اسنادی دال بر گذشته ی پر افتخار یک قوم جعل و سنت های ستوده ای اختراع می کنند. مفهوم انتزاعی ملت تنها آنجایی به یک زندگی مسلم و بدیهی دست می یابد که دولت به طور طبیعی از بطن مناسبات کهن سر بر آورد. اما «هر اندازه پیدایش ملت ساختگی تر ، احساس ملی هم نابهنجار تر و تعصب امیز تر » خاصه آنجا که ملت دیرتر شکل گرفته اند – مثل ملت های دیر رسیده ی اروپا – که یا از دل مناسبات استعماری سر برداشته اند یا آن که مثل شوروی سابق و یوگوسلاوی اتحادیه هایی اجباری بوده اند مستعد فروپاشی و جنگ داخلی !

طبیعی است که در هیچ کجای دنیا ملت هایی یکدست، با مردمی همه هم خون و هم تبار ، وجود ندارد. با این حال آن احساس ملی ای که پیش تر این دولت شکل گرفته ، هیچ از واقعیت خوشش نمی آید و در نتیجه اکثریت معمولا با اقلیت ها در سازگاری در نمی آید و هر موج مهاجرتی را یک مشکل سیاسی تلقی می کند.

عمده ترین استثنای این قاعده دولت های نوینی اند که از اساس موجودیت خود را مدیون مهاجرت های گسترده و پر شمارند؛ مهمتر از همه امریکا ، استرالیا و کانادا . اسطوره های ملی و آغازین این کشور ها « لوحی سفید » است. اما آن روی شوم همین سکه براندازی اقوام بومی این سرزمین هاست که باقی مانده ی آن در کشور های آبا اجدادی خود تازه همین تازگی ها با برخی حقوق اقلیت ها دست یافته اند.

تقریبا تمامی ملت های دیگر موجو.دیت خود را از اثبات قاطعانه ی خود در قبال نفی دیگری گرفته اند . فرق خودی و بیگانه به چشمشان کاملا طبیعی می آید ، حتی اگر این فرق از دید تاریخی به غایت محل تردید باشد . اصرار گنددگان بر این فرق و تمایز در اساس باید به حکم منطق خودشان مدعی حضوری آبا اجدادی و بر خورداری از ریشه ی دائمی در آن منطق باشند. حال آنکه به راحتی می توان ثابت کرد چنین ادعایی نادرست است. پیش شرط یک تاریخ ملی بی نقص آن است که هر گذشته و واقعیت ناخوشایند و نامفید را به فراموشی بسپارد.

اما در را این فراموشی عمدی ، تنها دیگ هفت جوش نژاد و تبار نیست که انکارش می کنند. مهاجرت های بزرگ همیشه به جنگها و تقسیم بندی های نو می انجامد ، با این حال احساس ملی تعبیری خلاف واقع از این جنگ های پرهیز ناپذیر را خوش تر دارد . یعنی به خودش می باوراند که این زد و خوردها بیش از آن که محرکی مادی داشته باشد ، انگیزه ای خیالی دارد. چنین است که ملت در راه تاکید بر تفاوت حقوق خودی با بیگانه به میدان کارزار می رود ؛ و چنین میدانی جان می دهد برای شکوفایی مردم فریبی ...


مهاجرت بزرگ «2»

بخش نخست مهاجرت بزرگ

مهاجرت بزرگ «بخش دوم»

       4 - دو مسافر در یک کوپه ی قطار . هیچ نمی دانیم اهل کجا هستند و کجا می روند . همین قدر می بینیم که در این کوپه به راحتی ِ خانه ی خودشان جا خوش کرده اند . میز ، رخت آویز و قفسه ی بار را هم مال خودشان کرده اند . روی نیمکت های خالی روزنامه ، پالتو و کیف دستی ولو است . در باز می شود و دو مسافر جدید داخل می شوند . استقبالی از این دو صورت نمی گیرد . حتی در جمع تر نشستن ، جابازکردن و تقسیم قفسه ی بار آشکارا اکراه نشان می دهند .

آن دو مسافر اول ، حتی اگر همدیگر را نشناسند ، همبستگی عجیبی از خود نشان می دهند و در مقابل تازه وارد ها جبهه ای متحد می سازند. این کوپه قلمرو آنها بوده است و حالا باید از ان سهمی برای غیر قائل شوند . پس تازه واردان را به چشم متجاوز نگاه می کنند. تصور دو نفر اول از خودشان تصور انسانی بومی است که کل مکان را ملک طلق خویش می داند. چنین درکی هیچ پایه ی عقلانی ای ندارد ، اما تا بخواهی ریشه اش عمیق است.

با این حال کار به کشمکش آشکار نمی کشد و دلیل آن هم قواعدی است که مستقل از ارده ی آنان بر آنان حاکمیت دارد . عریزه ی قلمرو خواهی شان را از یک طرف ، مقررات راه آهن و از طرف دیگر هنجار های نانوشته مانند ادب مهار می کند . به همین خاطر به نگاهی مختصر و عذر خواهی ای زورکی و زیرلبی بسنده می کنند . به حضور تازه واردان گردن می نهند و به ان ها خو می گیرند . با این حال ، انگ و بدنامی ، هرچند اندک ، برای آن دو باقی می ماند .

در این مثال ساده قرائن و نشانه های ناموجه و نامعقول هست : کوپه ی قطار اقامتگاهی موقتی است ، مکانی صرفاً در خدمت جابه جایی ، جایی کاروانسرا وار . مسافر خود نافی مفهوم یکجانشینی است ؛ کسی قلمرو واقعی را با قلمرو مجازی عوض کرده و با این حال در دفاع از حریم موقتی خود هم خالی از خشمی فروخورده نیست .

       5 - هر کوچ و هجرتی به زد و خورد می انجامد و در این میان فرق نمی کند آدمها به چه دلیل و با چه هدفی دست به کوچ می زنند و آیا در این کار مختارند یا مجبور . خودخواهی ِ گروهی و نفرت از بیگانه خصایل ثابت انسان شناختی ای هستند که دست عقل و استدلال به عمق ریشه ی آن ها نمی رسد. جهان گیری این خصایل به معنای سبقت و قدمت آنها بر تمامی شکل های شناخته شده ی مناسبات اجتماعی است .

جوامع کهن برای تنگ کردن میدان  عمل ِ این خو ، پرهیز از خون ریزی های دائم و امکان پذیر ساختن حداقلی از امد و شد و داد و ستد میان طوایف و قبایل و اقوام مختلف ، برخی محارم و آیین های مهمان نوازی را وضع کرده اند . طبیعی است که در این تمهیدات بیگانگی را از بیگانه نمی گیرد ، بلکه بر عکس بر ان تاکید می کند . مهمان عزیز و محترم است ، اما نمی تواند کنگر بخورد و لنگر بیندازد .

        6- حال دو مسافر دیگر در ِ کوپه را باز می کنند . از این لحظه آن دو نفری که پیش تر آمده بودند تغییر مقام می دهند . دمی پیش آنها متجاوز بودند و غریبه ، ولی حال به یکباره بومی ، خودی و عضو طایفه ی یکجانشین می شوند و صاحبان کوپه اند و همه ی آن امتیازهایی را از آن خود می دانند که نو آمدگان بر خورداری از آن ها را حق مسلم خود می پندارند . این دفاع از قلمرو « موروثی » اندکی پیش به تصاحب در آمده امری نامعقول می نماید. نکته ی قابل توجه نبود هرگونه همدلی با نو آمدگان است که باید با همان مخالفتهایی بجنگند که پیشینیانشان جنگیده بودند و همان مراسم تشرف را بگذرانند که پیشینیانشان گذرانده بودند ؛ شگفت است فراموشکاری ای چنین سریع که آدمی در پس اصل خویش پنهان و انکار می کند .

مهاجرت بزرگ « 1 »

پیشتر در این وبلاگ در خصوص مجموعه مقالات هانس ماگنوس انسس برگر مطلبی تحت عنوان در ستایش بی سوادی ارائه شد . قصد دارم در ادامه ی این روند هر از گگاهی بخشی از مقالات کوتاه و بلند وی را به صورتی سریالی در یک صفحه ی جدا گانه ارائه نمایم .

مهاجرت بزرگ

1-     یک نقشه ی جهان . انبوهی از پیکانهای آبی و قرمز که مثل گردباد در هم می تنند و رو به جهت های مختلف دوباره از هم باز می شوند. این نقشه ی هواشناسی پوشیده از منحنی هایی است که سایه روشن رنگ هایش مناطق گوناگون فشار هوا را مشخص می کند : توده های کم فشار و پر فشار . چنین نقشه ای البته خوش منظره است ، با این حال بدون اطلاع از علم هواشناسی نمی توان تفسیرش کرد . طرحی است انتزاعی . ناچار است چیزی پویا را با ابزای ایستا نشان دهد . تنها فیلم می تواند نشان دهد مقصود آن چیست . جو معمولا توفانی است و پر طلاطم . خانه گزینی انسان بر کره ی خاک نیز همین وضع را دارد.

2-     حتی پس از گذشت یک قرن و اندی پژوهش های دیرین شناختی ، خاستگاه ِ « انسان خردمند » هنوز هم با قاطعیت مشخص نشده است . همین اندازه همسویی دست داده که این « نوع » نخستین بار در قاره ی آفریقا ظهور کرده است و سپس در موج هایی پی در پی کوچ هایی پیچیده و پر خطر ، در سراسر کره ی زمین پراکنده شده است . یکجا نشینی از ویژگی های پایدار ژنتیکی ِ این نوع نیست  و به نسبت خیلی دیر تر ، احتمالا با کشف کشاورزی ، در او شکل گرفته است . شیوه ی بنیادین زندگی ما شکار ، دانه اندوزی و شبانی – یعنی کوچ گری – بوده است و تنها با نظر به همین گذشته ی شبانی می توان برخی خصایل تباری ( آتاویسم ) انسان توضیحی یافت که در غیر این صورت معما باقی می ماند؛ از آن جمله خوی همه گیر« گردشگری » و عشق آتشین به اتومبیل .

3-     از داستان هابیل و قابیل می توان به چالش میان قبایل کوچ رو و یکجا نشین پی برد : « و هابیل شبانی پیشه کرد و قابیل کشاورز شد » . جنگ ِ آنها بر سر حدود و حریم به قتل می انجامد . اما نکته باریک داستان آن که یکجانشین پس از قتل خانه به دوش ، خود نیز خانه به دوش می شود :« بر زمین آوراه و سرگردان خواهی بود ...»

تاریخ انسان را می توان ظهور و نمود این تمثیل دانست . در هزاره های تاریخ ، گاه جوامعی یکجانشین شکل می گیرند که در نگاهی کلی و استثنا هستند ، چرا که قاعده ی کار انسان غارتگری ، تجارت برده ، تجاوز ، آدم ربایی ، تاراندن ، نفی بلد ، استعمار و بند و زندان بوده است . همیشه بخش بزرگی از انسانها زندگی را در سرگردانی ، کوچ یا فرار به سر برده اند – به دلایل گوناگون و به اجبار و اختیار – و فرجام این چرخه همیشه به ناچار تلاطم آمیز و روندش چنان پر هرج و مرج است که هرگونه برنامه ریزی و پیش بینی دراز مدت را ناممکن می سازد.


پی نوشت : این بخش از کتاب مهاجرت بزرگ به عنوان مقدمه ای از مباحث جامعه شناختی که هانس انسس برگر به ان پرداخته است را به عنوان نخستین بخش از مجموعه مقالات درج کرده ام امیدوارم بتوانم در ادامه این مباحث را تکمیل نمایم .