موسیقی : خانمولی

ئه ی خانم خانم خانمولی ، یاره که ی جوان و ناسکولی / ای یار زیبا و ظریفم

ئه ستیران ده ژمیرم شه وی ، خه و بی و له چاوم نا که وی / ستاره ها رو می شمارم و خوابم به چشمم نمی آید

دل شه یدایه و له یلی ی ده وی، دل شه یدایه و له یلی ی ده وی /دل شیداست و لیلی را می خواهد

خزمینه لومه ی من مه که ن ، فه ریادی دل بو له یلی به ن/ هم تباران منع نکنید مرا ، فریاد دلم را به لیلی برسانید

کوژراوم تانه م لی مه ده ن ، کوژراوم تانه م لی مه ده ن / کشته ی اویم طعنه نزنید

دلی هه ژار چون بسره وی ، چاو چون برواته ناو خه وی / دلم چگونه آرام بگیرد ، چشم چگونه به خواب برود؟

وه سل دیداری له یلای ئه وی ، وه سل دیداری له یلای ئه وی / وقتی وصال دیدار لیلی را می خواهد

 

ئه ی خانم خانم خانمولی ، یاره که ی جوان و ناسکولی / ای یار زیبا و ظریفم

ئه شقی چاوانی که ژالم ، موشته ری دو لیمو ی کالم/ عاشق چشمان غزالم ، خواهان لیموان کالش !

مه جزوبی دیده ی غه زالم ، مه جزوبی دیده ی غه زالم / مجذوب دو دیده ی غزالم

زه رده خه نه ی لیوه کانی ، نه مدی گوشه چاوه کانی / لبخند روی لبانش ، گوشه ی چشمانش

به ندی زولفه خاوه کانی ، به ندی زولفه خاوه کانی / و بند زلف پریشانش

چی بکه م ئیستاکه مه حجورم ، چون له بالاکه ی ئه و دورم / چه کنم الان محجورم چون از قد رعنایش دورم

له کویه دوستی مه غرورم ، له کویه دوستی مه غرورم / کجاست دوست مغرورم ، کجاست یار مغرورم ؟

    

عکس: کردستان


که ژال kazhaal  : غزال

به درخواست یکی از دوستان از این پس در این وبلاگ سعی می شود برخی واژگان باستانی زبانهای ایرانی تبار که در زبان و ادبیات کردی بدون تغییر باقی مانده است را در لابلای پستهای این وبلاگ به مخاطبان معرفی نمایم.

کَژال واژه ای است که ایرانیان در زبان پهلوی و عصرهای پس از آن به غزال می گفتند که این کلمه به واسطه صعب العبور بودن منطقه کردستان و تاثیر کم ادبیات عرب بر این منطقه هنوز هم در زبان کردی رایج است. کژال یک اسم دخترانه ی کردی(ایرانی) است که پس از تهاجم  اعراب به این سرزمین این واژه در نواحی مرکزی ایران به غزال تغییر ساختار دادو خوشبختانه در زبان و ادبیات کردی بدون تغییر باقی مانده است .

که ژ kazh در زبان کردی به معنی کوه  است و ظاهرا واژه ی کژال به جانداری گفته می شود که در کوهستان در سیر است.


مهاجرت بزرگ «3»

مهاجرت بزرگ 1

مهاجرت بزرگ 2

اقوام و طوایف دیرینه اند و قدمتشان به قدمت زندگی انسان بر کره ی خاک. اما ملت ها پیشینه ای بیش از 200 سال ندارند. فهم تفاوت این دو مقوله چندان مشکل نیست. طوایف بومی  تقریبا خودرویند یا به تعبیری دیگر رشدی خود به خودی دارند. ولی ملت ها ساختار هایی هستند که آگاهانه و هدفمندانه ، و اغلب کاملا مصنوعی ساخته شده اند و بدون تکیه بر ایدئولوژی ای خاص پایشان می لنگد. این مبنای ایدئولوژیک به همراه آیین ها و نشانه هایی مثل سرود و پرچم ، که همه جزو ملزومات آن است ، در قرن نوزدهم پدید آمد و از اروپا و امریکای شمالی به دیگر نقاط زمین گسترش یافت.

کشوری که می خواهد ملت تشکیل بدهد ، به خود آگاهی نیازمند است که خوب رمز گذاری و مدون شده باشد؛ همچنین به تشکیلاتی مثل ارتش ، گمرک ، دستگاه پلیس و دیپلماسی ، و نیز بسیاری از ابزراهای گوناگون حقوقی تعیین حد و مرز با دیگران ، یعنی استقلال ، تابعیت ، گذرنامه و جز آن ها ...

ملت هایی بسیار ، ولی نه همه ی ملت ها، موفق شده اند شکل های دیرین تر هویت جمعی را در خودشان تقویت کنند و به کل اجتماعشان گسترش دهند. چنین کارکردی از حیث روانی پیچیده است. احساسات ریشه دار و قدرتمندی که پیش ترها جانمایه و پشتوانه یکپارچگی اقوام و تیره های کوچک بود ، باید در این جا به نفع انسجام دولتی مدرن بسیج شود. چنین کاری معمولا بدون بهره گیری از« افسانه های تاریخی » انجام پذیر نیست . در این راه در صورت لزوم اسنادی دال بر گذشته ی پر افتخار یک قوم جعل و سنت های ستوده ای اختراع می کنند. مفهوم انتزاعی ملت تنها آنجایی به یک زندگی مسلم و بدیهی دست می یابد که دولت به طور طبیعی از بطن مناسبات کهن سر بر آورد. اما «هر اندازه پیدایش ملت ساختگی تر ، احساس ملی هم نابهنجار تر و تعصب امیز تر » خاصه آنجا که ملت دیرتر شکل گرفته اند – مثل ملت های دیر رسیده ی اروپا – که یا از دل مناسبات استعماری سر برداشته اند یا آن که مثل شوروی سابق و یوگوسلاوی اتحادیه هایی اجباری بوده اند مستعد فروپاشی و جنگ داخلی !

طبیعی است که در هیچ کجای دنیا ملت هایی یکدست، با مردمی همه هم خون و هم تبار ، وجود ندارد. با این حال آن احساس ملی ای که پیش تر این دولت شکل گرفته ، هیچ از واقعیت خوشش نمی آید و در نتیجه اکثریت معمولا با اقلیت ها در سازگاری در نمی آید و هر موج مهاجرتی را یک مشکل سیاسی تلقی می کند.

عمده ترین استثنای این قاعده دولت های نوینی اند که از اساس موجودیت خود را مدیون مهاجرت های گسترده و پر شمارند؛ مهمتر از همه امریکا ، استرالیا و کانادا . اسطوره های ملی و آغازین این کشور ها « لوحی سفید » است. اما آن روی شوم همین سکه براندازی اقوام بومی این سرزمین هاست که باقی مانده ی آن در کشور های آبا اجدادی خود تازه همین تازگی ها با برخی حقوق اقلیت ها دست یافته اند.

تقریبا تمامی ملت های دیگر موجو.دیت خود را از اثبات قاطعانه ی خود در قبال نفی دیگری گرفته اند . فرق خودی و بیگانه به چشمشان کاملا طبیعی می آید ، حتی اگر این فرق از دید تاریخی به غایت محل تردید باشد . اصرار گنددگان بر این فرق و تمایز در اساس باید به حکم منطق خودشان مدعی حضوری آبا اجدادی و بر خورداری از ریشه ی دائمی در آن منطق باشند. حال آنکه به راحتی می توان ثابت کرد چنین ادعایی نادرست است. پیش شرط یک تاریخ ملی بی نقص آن است که هر گذشته و واقعیت ناخوشایند و نامفید را به فراموشی بسپارد.

اما در را این فراموشی عمدی ، تنها دیگ هفت جوش نژاد و تبار نیست که انکارش می کنند. مهاجرت های بزرگ همیشه به جنگها و تقسیم بندی های نو می انجامد ، با این حال احساس ملی تعبیری خلاف واقع از این جنگ های پرهیز ناپذیر را خوش تر دارد . یعنی به خودش می باوراند که این زد و خوردها بیش از آن که محرکی مادی داشته باشد ، انگیزه ای خیالی دارد. چنین است که ملت در راه تاکید بر تفاوت حقوق خودی با بیگانه به میدان کارزار می رود ؛ و چنین میدانی جان می دهد برای شکوفایی مردم فریبی ...


تبریک و هزاران شاد باش

در زندگی دوستانی در کنارمان هستند که از بودنشان احساس آرامش و لذت می کنیم و همواره بی آنکه لحظه ای در این اندیشه باشیم که چقدر وجود این دوستان برایمان ارزشمند است اما آنها همواره هستند و بخشی از آرامش نسبیمان را از آنان هدیه میگیریم .

این دوستان زندگیشان با زندگیمان گره خورده است ، غمهایشان غمهایمان است و شادی هایشان شادی و سرورمان ...

یکی از این دوستانی که وجودش در این دنیای ماشینی برایم آرامش بخش است دوستی است که سالهاست در کنارش به عنوان دوست ، همنورد و همکار لحظات شیرینی را در دفتر خاطراتم ورق زده ام . مسعود شریفی عزیز این روزها در عالم گل و بلبل به سر می برد ، مسعود عزیز آغاز زندگی شیرینت را در کنار همسر عزیزت را صمیمانه تبریک می گویم و امیدوارم زندگیت همراه باشد با تداوم لبخندهایتان و زندگی به کامتان همواره شیرین باشد ...

  

پی نوشت : این ترانه تقدیم به لبخندهای پایدار تان 

ترانه : رشید فیض نژاد

عکس: من و مسعود ( نوار مرزی با پس زمینه ای از کوهستان کارا کردستان ترکیه)

دلنوشت ...

در هیاهوی بحران اقتصادی

در صعود فرودهای بی فرجام دلار

در آشفته بازار  گرانفروشی و صفهای طویل بازار

تا حواس تمام ِ

پاسبان‌های این شهر پرت است

بوسه‌ای مرحمت کن!

کافه - کلاغ ...

بعد از حدود بیست و اندی روز بلاخره دسترسی به اینترنت پیدا کردم... چند روز پیش در جوار دوستان عزیزمان در کافه محمد تهرانی هفتمین کافه کوه رو تجربه کردم که بسیار خاطره انگیز بود از کافه ی اول تا هفتم مترصد فرصتی بودم تا بتونم بازهم دیداری با این دوستان عزیز تازه کنم.

حالا هم از فرصت استفاده کردم و در خونه ی آقای فرامرز نصیری عزیز نتونستم از آپ کردن وبلاگ بگذرم . الان این پست رو با سیستمی نوشتم که سالهاست وبلاگ کلاغها باهاش بروز میشه! خوب اینم یک پست بود با رنگ و بوی کلاغها ...

پی نوشت: تا یه ساعت دیگه چنانچه پیشنهاد مناسبی در کامنتیگ برا ارسال بشه می تونم این سیستم رو از کار بیاندازم یا منهدم کنم.