اسکی آزاد: موفقیتی با چاشنی سقوط و مرگ

ما همیشه برنده نیستیم ...

پنجشنبه و جمعه رو برای اسکی به کوهستان چهلچشمه رفتم از همون ابتدا برف کم اطراف روستا من رو نگران کرد . انتظار داشتم تا خود روستا رو با اسکی بیام پایین اما ظاهرا باید دو کیلومتر بالاتر از روستا اسکی رو متوقف می کردم . در این برنامه در معیت کوهنوردان سقزی بودم اما متاسفانه تنها کسی بودم که قرار بود اسکی کنم .

ظهر به سمت ارتفاعات بالاتر حرکت کردیم و بعد از حدود سه ساعت کوهپیمایی به محلی نزدیک « کانی چاو ره ش » رسیدیم و روی اون یال چادر زدیم . شب هوا نسبتا خوب بود و اون سوز زمستانی رو شاهد نبودیم . فردای اون روز من تنها کسی بودم که باید کل بارم رو حمل میکردم و به قله می بردم چون قرار بود مسیر اسکی من متفاوت از مسیر صعود باشه و ناچارا کوله ی سنگینی رو حمل می کردم . برف چنگی به دل نمی زد و صخره های زیادی از برف سر بیرون اورده بودند و به دلیل برودت هوا کل برف های مسیر یخ زده بودند که در بعضی قسمت ها به سختی می تونستم بدون کرامپون روش راه برم . با توجه به سنگین بودن کوله و شرایط نامناسب برف در اون ارتفاع ، نرسیده به قله تصمیم گرفتم از گروه جدا بشم و اسکی رو شروع کنم .

مسیر یخ زده بود و شیب در اون مسیر ابتدایی به 70 درجه می رسید که یه حالت کاسه مانند تشکیل داده بود در عین حال چوب اسکی هام چندان ارم درست حسابی نداشت و نمی شد روی ارم های چوب حساب کنم . بیشتر ترجیح میدادم توی یه برف نرم تر اسکی کنم .

ترجیح دادم نیم ساعت استراحت کنم و بعد از اون کفش هامو عوض کردم . یه گروه دیگه از کوهنوردان سقز رو دیدم دارن به من نزدیک میشن اما قبل از اینکه اونها بیان من اسکی رو شروع کردم . یه مسیر رو پایین اومدم و به خاطر اینکه مسیر طولانی تری رو اسکی کنم ناچار به یک تراورس شدم . یه حرکت در عرض طولانی اما از لابلای یخ ها یک گون بیرون اومده بود که تو ذهن خودم گفتم چوب اسکی هام ازش رد میشه به همین خاطر سعی نکردم مسیرم رو عوض کنم .

یکی از اسکی هام روی گون گیر کرد و توی شیب بالای 70 درجه یخی یکی از چوب هام از پام در اومد و سر خورد. هیچ ابزاری همراه نداشتم که بتونم خودم رو رو شیب نگه دارم . سر خوردم و سریع ساقه ی گون رو گرفتم  خارهای گون تو دستم فرو رفته بود و پاهام اویزون شده بود ، فقط روی دستام خودمو نگه داشته بودم . اون چوب اسکی دیگه رو هم از پام در اوردم که دوتا چوب پیش هم باشن. باتون ها رو هم سر دادم همونجا !

چوب اسکی دقیقا رو لبه ی پرتگاه وایساده بود که اصلا تو اون لحظه نمی تونستم فکر کنم می تونم برم ورش دارم . تنها هدفی که داشتم این بود امیدوار باشم ساقه ی گون مقاومت کنه تا بلاخره یه فکری بکنم . با نوک کفشهام با قدت به یخ ضربه میزدم تا بتونم نوک کفش ها رو به زمین گیر بدم بعد از چند بار تلاش موفق شدم برای کفشهام جا باز کنم اما این تازه اول ماجرا بود .

سمت راست و بالا یه قسمت سنگ لاخ بود که تنها امید من این بود بتونم خودمو به اون مسیر برسونم . تو ذهن خودم تصور میکردم اگه بتونم به اونجا برسم حداقل زنده می مونم . اگر من روی اون یخ سر می خوردم چیزی حدود 100 متر از کاسه که شیبی بالاتر از 80 درجه داشت و گاهی حتی به دیواره شبیه بود سقوط میکردم . کم کم وزن رو از روی گون ورداشتم و سعی کردم جای پامو محکم کنم و پله پله یخ ها رو با ضربات پام بشکنم و بتونم بالا برم . هر 15 دقیقه یک جای پا ! عضلاتم فشار سنگینی روشون بود حتی نمی تونستم بشینم و مجبور بودم ادامه بدم بالا و بالاتر اما مسیر طوری بود که نمی تونستم افقی حرکت کنم و حتی بالاتر از نقطه ی مورد نظرم رفتم که نهایتا بعد از تلاشی بالای یک ساعت به نزدیکی سنگلاخ رسیدم . و با احتیاط سعی کردم یکی دو متر بیام پایین تر اما وقتی به قسمت سنگی رسیدم فهمیدم که تصوراتم اشتباه بود . سنگ لاخ انقدر پر شیب بود که اونجا هم نمی شد با اطمینان وایساد و سر می خوردم .

کوله رو گذاشتم و یک سنگ رو گرفتم که سر نخورم و به امید اینکه آفتاب بالا بیاد و یخ ها رو شل کنه حدود یک ساعت نشستم اما بی فایده بود افتاب خیلی ملایم می تابید و عملا اثری روی برف و یخ نگذاشت . نه کرامپون داشتم و نه تبر یخ حتی طناب انفرادی رو هم با خودم نبرده بودم . باید یه کاری میکردم اگر افتاب می رفت تحت هیچ شرایطی از اونجا نمی تونستم زنده بر گردم . گفتم چوب اسکی رو جا میگذارم و بهار دوباره بر میگردم میارمش حتی از خیر کوله هم گذشتم . کمی وایسادم دلم نیومد اونها رو جا بگذارم . یه سنگ نسبتا تیز رو پیدا کردم که از اون به عنوان کلنگ استفاده کنم . سنگ مناسبی به نظر میومد سعی کردم با این سنگ جای پا باز کنم یخ انقدر متراکم بود که عملا یه ربع برای کندن جای پای مطمئن روی اون شیب زمان لازم بود . هر نیم ساعت  یک متر می تونستم پیش روی کنم بعد از یک ساعت تلاش وقتی به عقب نگاه کردم مسیر طی شده تاسف انگیز بود همش سه یا چهار متر از سنگلاخ فاصله داشتم . تمام انرژیم رو گرفته بود و دستام در اثر ضرباتی که به یخ میزدم کبود شده بود . شیب خیلی خطرناک بود اما در نهایت به نزدیکی چوب رسیدم . چوب اسکی ها روی یه برف نرم که روی یخ باقی مونده بود گیر کرده بود اولین چوب اسکی که بالاتر از همه بود رو بدست اورده بودم و اون رو با تمام توانم فروکردم توی برف . فکر خوبی بود می شد ازش به عنوان یک کارگاه نسبتا خوب استفاده کرد سرعت عملم بیشتر شد و خودم رو به چوب اسکی و باتون ها رسوندم . به سرعت می تونستم با اهرم کردن چوب ها به عنوان کارگاه پیش روی کنم و دوباره برگرم پیش کوله !

به کوله رسیدم وچند تا  کوهنوردایی که از میان راه انصراف داده بودند از اینکه من رو بعد از چند ساعت هنوز توی اون نقطه می دیدند تعجب کردند . با موبایلم تماس گرفتن و گفتن مشکلی پیش اومده؟ منم گفتم چوب اسکیم افتاده بود ورش داشتم مشکلی نیست الان میام . بقیه ی مسیر رو دوباره با اسکی پایین رفتم اما این بار سعی کردم از کنار هیچ گونی رد نشم .

مسیر های پایین تر برف نرمی داشت و حتی تو قسمت های پرشیب خطری نداشت و به راحتی می شد اسکی کرد اما توی مرز 3000 متر چهلچشمه یک چالش بزرگ رو تجربه کردم . کسی از بچه ها متوجه ی حادثه و جریانی که برام پیش اومد و اینکه تا یک قدمی سقوط و مرگ رفتم و فقط ساقه ی گون و یک تکه سنگ من رو نجات داد نبود . اما من تکه سنگ رو با خودم پایین اوردم و ماجرا رو برای شاگردهای اسکیم کامل تعریف کردم . همونجا یه کارگاه نقد گذاشتیم و اشتباهاتم رو بررسی کردیم که نتیجه ی اون ::

1-      اسکی انفرادی از مسیر مطالعه نشده

2-     اسکی بعد از خستگی صعود

3-     نباید صبح زود اسکی رو شروع میکردم و یکی دو  ساعت باید منتظر آفتاب می شدم

4-      هیچ ابزار فنی به همراه نداشتم ( کلنگ ، کرامپون ، طناب انفرادی و ...)

5-      قبل از اسکی فیکسر ها رو باید دوباره چک میکردم

6-      کوله ی سنگین صعود زمستانه رو تعادلم اثر بدی میگذاشت

در کل بعد زا این ماجرا اسکی دلچسبی بود و یک شرایط بی نظیر که از این برنامه من رو راضی میکنه اما تنها نکته ای تو اون شرایط سخت به ذهنم میومد این بود که مرز بین موفقیت و شکست خیلی باریک تراز اون چیزی است که فکر میکردم . بچه های برودپیک ، لیلا اسفندیاری ، دکتر بهالو و ... همه فقط اندکی تا پیروزی فاصله داشتند اما شانس باهاشون یار نبود و به یک باره از یک اسطوره به یک بازنده تبدیل شدند . موفق میشدند در تمام وبلااگ ها ازشون به عنوان یک کوهنورد خوب و حتی اسطوره یاد می شد و پس از شکست باریک تر از مویشان همه شدند یک بازنده ی تمام عیار . من در چهلچشمه بازنده نبودم اما طعم سقوط روی یخچال رو به خوبی چشیدم . من موفق بودم اما تفاوت فاحشی با بازنده ها نداشتم بسیاری از برنامه های ایرانیان در ارتفاعات بلند موفقیت هایی با چاشنی سقوط و مرگ بوده اما همه ی اونها از چشم ما چون به حادثه منجر نشده پنهان می مونه .

در کل مزه ی اسکی آزاد و چنین چالش بزرگی تجربه ایست که کمتر کسی شانس این رو داره ازش لذت ببره من از تلاش برای زنده موندن لذت می بردم . 

پیمایش ییلاقهای تخت ( هورامان تخت به هجیج )

گذر از ییلاقهای تخت از خیلی جهات همیشه برایم جذاب و دیدنی بوده که شاید نتوان چنین برنامه ای را در هیچ کجای کشور اجرا کرد . ییلاقهایی که مردمانی سختکوش در ان زندگی می کنند با معماری دیدنی و فرهنگی غنی و اصیل ! چند روز گذشته در معیت دوستانی عزیز در این مسیر دیدنی بودیم . خاطرات ، لبخند ها ، مناظر بسیار زیبا و خنده هایی از سرشوق و دوستی تمام چیزهایی بود که به یادگار با خود به شهر آوردیم . 

از همان ابتدا که در هتلی در زریبار به دیدار کیومرث بابازاده رفتیم تا باران بی سوالی که هی می بارید و تالاب زریبار را به زیباترین شکل ممکن آراسته بود تا گذر از جاده های پرپرچ و خم گردنه ی ته ته به همراه ایشان اقامت در هتل هورامان تخت و نظاره کردن باران زیبایی که گاه آنچنان شدید می بارید که یک متری را به زور می توانستیم ببینیم . غروب روز چهارشنبه همه چیز به یکباره عوض شد ، آسمان صاف و آبی ، طبیعت بدون غبار و مطبوع ، خنکایی که روح آدم را جلا می داد و رگه هایی از مه که در لابلای صخره های کوهستان تخت زبانه کشیده بودن همچو یک تابلوی بی نظیر ما را سرخوش از یک برنامه ی زیبا می کرد . 

پس از یکی دو ساعت فواد رضا پور به اتفاق پدر عزیزش و همچنین فاطمه مشتاق و علیرضا رضا پور به ما پیوستند . چندی در لابلای کوچه های شگفت انگیز هورامان تخت به تحسین معماریشان پرداختیم و گامهایی که گویی در سرزمینی گذاشته ایم که پر است از ریشه های اصیل ایرانی ، ریشه هایی که اکنون کمتر در این سرزمین شاهدش هستیم . 

شب را در خانه ای که ایوانی داشت به وسعت مهر و زیبایی رو به باغهای انار و روستای هورامان سپری کردیم . و صبح پس از بگو بخندهایمان راه کوهپیمایی را در پیش گرفتیم . از همان گردنه ی نخست کوه تخت با گرفتن عکسهایی راه را آغاز کردیم و از دور تک درختی دیدیم که پایان تلاشهایمان را در روز نخست علامت می زد . نمی توان به وصف طبیعت پرداخت اما هرچه بود ما سرمست کرده ، سرمست از این همه زیبایی از باغهای بی نظیر تا تک درختانی که هرکدام شکوه مند و استوار به ما خوش آمد گویی می کردند . هرچه بود مثل روئیایی تمام نشدنی در ذهنمان حک شد تمام مسیر در گفتگو بودیم گاه می خندیدم و گاه حیرت زده از وجود این طبیعت زیبا در جایی که کسی تصورش را نمی کرد . در همین حال زانیار عزیز هم به ما پیوست پسری از دیار خوبان ، بی ادعا و دوست داشتنی که مصمم برای دیدار دوستان شتابان به ما رسید درست جایی که انتظارش را نداشتیم . کمی سربه سرش گذاشتیم و به راه خود ادامه دادیم . در هر یال و هر گذری آنچنان مناظر برایمان غیر منتظره بود که نمی توانستیم لب به تحسینش نگشاییم . شاید این تکرار مکررات است اما بازهم باید گفت نمی توان مناظر را توصیف کرد باید رفت و لمس کرد ، نفس کشید و لذت برد ...

شب را به قول آقای بابازاده در شاهنشین گذراندیم رو به کوهستان شاهو با دره ای عمیق که عمقای آن بیش از 2000 متر بود و رودخانه ی سیروان حماسی که پیچ و تاب می خورد و دلربایی می کرد . 

سیروان برای ما کردها پر است از حماسه پر است از حادثه هایی تلخ و گاه شیرین ، سیروان همیشه برای ما مقدس بوده و همیشه رنگ و بوی آن جوانان پر شور را دارد که سر فرود نیاوردند و به آغوشش پیوستند تا برای آرمانشان کوچکترین باجی ندهند . سیروان را همیشه به عنوان یک رود مقدس برای ملتم می ستایم . و یاد حماسه افرینانش تا ابد در دل مردم کرد جاودانه خواهد ماند . 

پس از فرود از ییلاقهای روستا ناو و گذر از روستای هجیج و داریان وداعی تلخ با دوستان عزیزمان ما را از هم جدا کرد من و زانیار به نودشه رفتیم و دوستان مان به پاوه و کرمانشاه ! 

از همراهی دوستان عزیزم سپاسگذارم از کیومرث بابازاده ی عزیز که همصحبتیش و خاطراتش برایم بسیار ارزشمند بود تا فواد رضا پور و پدر عزیزشان که براستی حضورش مفید و دلگرم کننده بود ، فاطمه مشتاق عزیز که دومین همسفریش را تجربه می کردم تا علیرضا رضا پور خنده رو که از ابتدا تا انتهای برنامه شوخی هایمان تداوم داشت و زانیار گرامی 

روستای هانه گرمه له ( آخرین روستای ایران در مرز اقلیم کردستان)

سد دربندی خان و دشت شاره زور ( اقلیم کردستان)


روستای هورامان تخت از ارتفاعات تخت 

کوهستان تخت و بخش ابتدایی مسیر حرکتمان

بخشی از ییلاقهای مسیر

کوه شاهو و تک درختی زیبا چقدر  این تک درخت زیبا بود

بخشی از مسیر

ییلاق کلجی

شاهو 

حرکت در مراتع سرسبز و خالی از احشام از زیبایی های فراموش نشدنی این برنامه بودند ...

محل شب مانی و فرود طولانی به روستای ناو و رودخانه ی سیروان

روستای ناو

پی نوشت : عکسهای دوربینم همه از بین رفت و چقدر تاسف خوردم اما ناچارم این گزارش را از دیریچه ی دوربین فواد رضا پور تقدیم حضورتان کنم . 

هورامان ، پایتخت گردشگری روستایی

کافی است یک بار گذرت بر کوچه پس کوچه های سنگی اش بیافتد تا معنی ساده زیستی و صمیمیت و هنر را در یک نگاه لمس کنی . مردم هورامان مردمانی سخت کوش و صمیمی هستند که پیشینه شان خود وسعت تاریخ این مرز و بوم است . هر ساله گردشگرهایی از سراسر کشور را همراهی می کنم و پا در راه های پر پیچ و تاب هورامان می گذارم و هر بار بیش از پیش برایم تازگی دارد ! 

هورامان یا اهورامان به معنی جایگاه اهورامزدا از آخرین مناطق ایران بود که به تسخیر و تجاوز فرهنگ اسلامی در آمد . مردم این سرزمین به زبان کردی و گویش هورامی سخن می گویند گویشی که بر اساس تائید کارشناسان زبانشناسی قدیمی ترین زبان حال حاضر کشور است که به واسطه ی صعب العبور بودن منطقه از هزاران سال پیش با اندکی تغییر باقی مانده است . اگر با پیر مرد های هورام با زبان اوستا سخن بگویی تا حد زیادی متوجه ی آن خواهند شد و این خود نشان دهنده ی کهن بودن این زبان دارد . 

معماری این منطقه نیز خود دارای جاذبه های فراوانی است و بی سبب نیست که هورامان را پایتخت گردشگری روستایی ایران می نامند . خانه هایشان با سنگ بنا شده است و بدون استفاده از ملات ! آنچنان دستی هنرمندانه این سنگ ها را بر روی هم بنا نهاده است که انسان را شگفت زده می کند ، دیوارهایی تراز و بدون خم استوار و مرتفع از اساتیدی بر می آید که تمام زندگیشان هنر زیستن در طبیعت است . این مردمان از جنس طبیعتند و هنرشان ساده زیستی و صداقتشان است. 

سیر و سفر در هورامان را نمی توان به یک سفر موکول کرد بلکه بند به بند راهایش و سنگ به سنگ کوهسارانش دیدنی است و خود هزاران سفر را می طلبد . اما برای آنان که قصد دارند در دامان اهورایی این خطه ی سرسبز بمانند هیچ چیز شگفت انگیز از اقامت در دل ییلاقهای کوهستانی اش نیست که نوای زنگوله ی رمه در دل کوهستان و همنوایی کبک های کوهی آنچنان انسان را سر شوق می آورد که دلت نمی خواهد آنجا را ترک کنی ، من همیشه آرزوی تنفس هوای چنین بهشتی را در دل می پرورانم و هر سال مشتاق تر از گذشته سرشار از لذتی وصف ناشدنی پای در هورامان می گذارم و هنگام وداع دستانم را به نشانه ی بدرود بالا می برم اما انگار فراموش می کنم دست هایم را پایین بیاورم شاید چشم انتظار درودی دیگر اند . 

زیبایی های هورامان را نمی توان توصیف کرد فقط باید رفت و برای مدتی از دنیای سرد و بی روح فاصله گرفت و عمیق نفس کشید و حریصانه چشم اندازهای بی بدیلش را نظاره کرد و سراسر وجودت از این همه زیبایی سیراب شود . این سفر شگفت انگیز را برای تمامی مخاطبان آرزو می کنم . 


پی نوشت: هورامان منطقه ای بسیار وسیع است که شامل بیش از هزار روستا می شود اما دو عکس نخست این مطلب مربوط به یکی از روستاهای ان است (هورامان تخت ) که صد البته روستاهای بی نظیر دیگر وجود دارند که نیازمند معرفی ویژه هستند که می توان از بلبر روستای شکیل و زیبای همان منطقه و روستای دیوزناو ، سلین ، ناو ، دله مرز و ... نام برد 

صعود به کوه « راندوله» به یاد قربانیان شین آباد

خبرگزاری کرد پرس : 
صعود به قله ی راندوله شهرستان اشنویه توسط کوهنوردان پیرانشهر با یاد قربانیان حادثه ی تلخ شین آباد 

سلطان پرندگان عقاب طلایی ؛ در معرض انقراض

در اطراف قطب شمال در اسکاتلند، کوه های آلپ، اسپانیا، ایتالیا، یونان، رومانی، یوگسلاوی، سرتا سر سیبری تا ژاپن زادآوری دارد. این پرنده ی باشکوه در ایران در امتداد دو رشته کوه البرز و زاگرس و کویرهای مرکزی سکونت دارد. ماده از نر بزرگ تر است. در 4 تا 5 سالگی بالغ می شود. عقاب طلایی نام خود را از پرهای طلایی و برنزی تاج، سر و پشت گردنش گرفته است در ناحیه ی سر و پشت گردن پرنده های بالغ، رنگ پرها به طلایی برنزی نزدیک می شود. منقاری بسیار قوی و فوق العاده محکم ، ساق و مچ پایی بسیار بزرگ دارد که تا ناحیه ی مفصل از پر پوشیده شده است. چنگال عقب عقاب طلایی از انگشت عقب آن بسیار بزرگ تر است . در هنگام پرواز بالها کمتر به بالا خم شده و تقریبا مسطح است. مناطق صخره ای، چشم اندازهای فراخ را به زمینهای هموار و مناطق جنگلی ترجیح می دهد. عقاب طلایی تنها با یک جفت دیده می شود و تک همسر است و احتمالا تا پایان عمر پیوند جفتها برقرار می ماند

عقاب طلایی از انواع حشره ها، پستانداران کوچک، مار، لاک پشت، آگاما، سنجاب زمینی، بچه گوزن، کلاغ، زاغی، کبوتر، درناو  روباه و ... و در صورت کمبود غذا از لاشه ی حیوانات تغذیه می کند. عقاب‌های طلایی معمولا پرندگان نیمه مهاجری هستند که به صورت انفرادی یا جفت زندگی می‌كنند. 

از عقاب طلایی 5 یا 6 گونه وجود دارد كه از نظر انتشار جغرافیایی، اندازه و رنگ، با هم تفاوت دارند.این پرنده با داشتن پهنای بال 187 الی 230 سانتیمتری، یكی از بزرگ‌ترین عقاب‌های نیم‌كره شمالی است. وزن آن به طور متوسط، 3 - 6/5 كیلوگرم می‌باشد.

صدای این پرنده به صورت پارس كردن بلند و شبیه «كلیاك – كلیاك  kliak» شنیده می‌شود.

یکی از توانایی های متفاوت عقاب طلایی با دیگر پرندگان در نوع پرواز او است. با بال های باز و گسترده اوج گیری می کند و گاه گاهی بال می زند. بال‌ها را در حالت افقی نسبت به بدن، نگه می‌دارد و منطقه زیر پایش را به دنبال غذا، زیر نظر می‌گیرد. 

این جانور برای شکار استراتژیهای گوناگونی دارد. هرکدام قلمرویی به وسعت 90 کیلومتر دارند و می توانند طعمه ای به وزن 6/3 کیلوگرم را طی پرواز حمل کنند. سرعت متوسط عقاب طلایی 93 کیلومتر در ساعت ثبت شده است که می تواند در زمان شیرجه آن را به 320 برساند. این حیوان به طور متوسط روزانه 300 گرم گوشت می خورد که عمدتا از پستانداران تغذیه می کند و پرندگان انتخاب دوم آن است. چند لانه دارند که به طور چرخشی از آن استفاده می کنند و در شرایط لانه می توانند 3 متر قطر و 4 متر ارتفاع داشته باشند. معمولا 2 تخم می گذارند و تا 45 روز روی آنها می خوابند.

عقاب طلایی، در حالت وحشی، بالای 30 سال و در اسارت، بیش از 46 سال عمر می‌كند.


در مناطقی نظیر مغولستان هنوز به صورت سنتی از این پرنده به عنوان شکارچی استفاده می شود و گاهی عقابها نقش شکارچیانی را در روستا ایفا می کنند که زندگی مردم آنجا چشم در گرو شکارهای عقاب طلایی است .

عقاب طلایی توانایی شکار روباه و حتی گرگ نیز دارد که بومیان مغولستان به طور مشخص و مناطقی از قرقیزستان و قزاقستان هنوز از این پرنده با در دست گرفتن و سوار بر اسب به عنوان شکارچی استفاده می شود . این پرنده بنا به گفته های سالخوردگان مناطق کردستان در سالهای دور نیز چنین نقشی در مناطق کرد نشین بر عهده داشتند .

عقاب طلایی در ایران رو به انقراض است و احتمال از بین رفتن این پرنده ی باشکوه بسیار زیاد است از این رو این پرنده در فهرست سازمان حفاظت محیط زیست ایران قرار دارد و نگهداری از این جاندار جریمه های سنگینی در پی خواهد داشت. در سالهای اخیر تعداد این پرندگان رو به کاهشی تاسف بار نهاده است . 

عکس : ارتفاعات گردنه ی خان سقز - آذر ماه 1391

فیلمی در خصوص شکار با عقاب طلایی در مغولستان 


پی نوشت : کردها عقاب را پرنده ی ملی خود می پندازند و برایشان جلوه هایی حماسی و ملی گرایانه دارد . همانطور که در آذربایجان گرگ چنین ویژگی برای مردمانش دارد 

پیمایش خط الراس کوههای " تته هورامان "

خط الراس " تته " جزیی از خط الراس فنی و مرزی مریوان می باشد که همچون دژی عظیم خاک ایران و عراق را از هم جدا کرده است این خط الراس با مسافتی در حدود ۵۰ کیلومتر از روستای متروکه و مرزی " پیران " نزدیک روستای " سیاناو " مریوان شروع می شود که قله های " سورین " قله های " دالانی " قله های " تته " قله " تخت سان " قله " دالانی نودشه " را شامل می شود بطوریکه قله های اصلی سورین و دالانی در خاک عراق قرار دارند و آخر خط الراس به چشمه آب معدنی بل در نزدیک روستای هجیج ختم می شود و از آنجا بعد از دره رودخانه سیروان خط الراس عظیم شاهو با مسافت ۶۰ کیلومتر شروع می شود .

ادامه ی گزارش تصویری را در مشق کوه ببینید 

http://mkouh.blogfa.com/post-664.aspx

زمانی برای مستی اسب ها ( کوهستان قندیل )

عبور کاروانهای مرزی در کوهستانهای کردستان مرا نا خود آگاه می برد به فضایی که بهمن قبادی در فیلم زمانی برای مستی اسبها ساخت ! فیلمی که به باور بسیاری از منتقدین یک فیلم ارزشمند در تاریخ سینمای کشور بود . شرح حال مردمانی که به ناچار روی به قاچاق مشروبات الکلی آورده اند و اوضاعی که خود در فیلم به خوبی گویاست...

روز جمعه به شکلی غیر منتظره و آنی راهی کوهستان قندیل و قله ی که و گه ز شدیم این برنامه از جهات بسیاری برایم جالب توجه بود  نخست اینکه به دلایل تحولات سوریه روابط بین پ ک ک و ج ا ایران بهتر شده بود و دیگر این دو به همدیگر نه به چشم دشمن بلکه یک متحد مقطعی نگاه می کردند آنهم در قبال دشمن مشترکشان ترکیه ! اما این روابط نزدیک بر روی معیشت مردم منطقه تا حدی تاثیر منفی گذاشته بود ، جالب اینجا بود که مردمانی که سالها در این کوهستان به جابجایی کالا هایی از جمله مشروب و پارچه می پرداختن اکنون ترس و دلهره به مراتب بیشتری دارند چراکه نیروهای پ ژ اک و پ ک ک در منطقه حضور نداشتند و هر آن احتمال داشت نیروهای انتظامی جهت تیر اندازی به منطقه بیایند.

در همان ابتدای مسیر شیب تند پشت روستای بادین آباد را بالا می رفتیم و پس از صعود منطقه ی گور دیلانان از مسیر پاکوب به سمت مناطق پر شیب و صعب العبور قندیل گام نهادیم ، پس از حدود 2 ساعت کوهپیمایی شاهد فرار یک کاروان به قلب کوهستان قندیل بودیم که سرعتشان کمی متحیر کننده بود . آنها از مسیر بالای خط راس و درست 100 متر بالاتر از ما در همان مسیری که ما در پیش داشتیم در حال عبور بودند . ما به گمان اینکه این کاروان بدون بار هستند و به عراق می روند آنها را نظاره می کردیم البته فرصت عکاسی برایم مقدور نبود . باری – ادامه ی مسیر را در شیب های تند و خطرناک قندیل پی گرفتیم ، حدود دو ساعت بعد به – اگر اشتباه نکرده باشم -  آبشار کانی ره ش ، رسیدیم و جرعه ای از آب بسیار سرد آن نوشیدیم سپس به راه خود ادامه دادیم تا به ارتفاعات « کانی پی له سه ر » رسیدیم از آنجا قندیل سفید پوش به زیبایی خود نمایی می کرد و بار دیگر من در دلم شوری بر پا شد ! آنچنان شکوه و عظمت داشت که به احترامش ایستادیم و سیر آن را نظاره کردیم که شاید این دو روز بتوانیم بوسه ای بر پیشانی برفیش بزنیم .

راه را پیش گرفتیم و پس از حدود یک ساعت دیگر از ارتفاع خود کاستیم و به عمق دره رفتیم که با توجه به حجم کم آب می شد از مسیر رودخانه ادامه ی مسیر را پی گرفت . مسیر از لابلای سنگ های ریز و درشت رودخانه و عبور چند باره یمان از عرض رودخانه هرچند مسیر را به مراتب نزدیک تر می کرد اما اندکی دشوار تر می توانستیم گام برداریم . هوا کم کم تاریک شد و ما مسیری بیش از 1:30 را تا محل شب مانی در پیش داشتیم .

من هد لامپ به همراه نداشتم و ناچار شدم نفر دوم پشت سر هیوا حرکت کنم تا اینکه ساعت حول و حوش 9 شب به منطقه ی « ده روی سپی – دو آب » رسیدیم .

صدای شیهه ی اسبها که به تلاطم افتاده بودند و خروش آب رودخانه بدون حضور انسان کمی تعجب آور بود ! به ناگاه یک نفر فریاد زد و از ما خواست خود را معرفی کنیم که با اطمینان از اینکه کوهنورد هستیم خود را به ما نشان دادند . کاروان چیانی که در بالای سر خویش می دیدیم به گمان اینکه ممکن است ماموران نیروی انتظامی باشیم دروتا دور ما حلقه بسته بودند  و کم کم به نزدیک ما آمدند محل ده روی سپی به دلیل دور دست بودن از مناطق مسکونی محل امنی برای اسکان کاروانهاست اما وجود این کاروانها ما را ناچار کرد 200 متر بالاتر از آنها چادر بزنیم . اندکی با آنان به گفتگو پرداختیم که از سخنانشان مشخص بود چندان از خالی بودن قندیل از نیروهای پ ک ک راضی نبودند . به هر جهت پس از حدود 7 ساعت کوه پیمایی سنگین من به دوستانم گفتم که فردا به قله نمی آیم و ترجیح می دهم در این منطقه بمانم . اما با طلوع آفتاب متوجه شدم که هیچ کدام از همنوردانم برای صعود اقدام نکرده است . قندیل در میان مه و برف خود نمایی می کرد و عبور و مرور کاروانچی ها هم در این منطقه جلوه ی جالبی داشت .

نهایتا ساعت 11 صبح علی فیضیان و کاوان محمد زاده تصمیم گرفتند به قله بروند و مسیر 5 ساعته ی قله را طی کنند و من و هیوا دادخواه هم   در آنجا ماندگار شدیم .

به سراغ سر کاروان رفتیم ، پسری بود جوانتر از همه اما تنومند که با او به گفتگو پرداختم . مشخص شد که آنها روز گذشته به نزدیکی های روستا هم رفته بودند  و دوباره به خاطر وجود نیروهای انتظامی به این کوهستان بازگشته بودند و مترصد رفتن آنها بودند که به روستا برگردند . بارشان مشروب بود و می گفت هر هفته یک بار به اینجا می آییم . البته به رسم مهمان نوازی یک شیشه آب معدنی  را به من هدیه کرد. بلاخره بیسیمشان به صدا در آمد و خبر از امنیت منطقه داد و آنها به طرف روستا به راه افتادند /

هوا گرگ و میش شده بود و هنوز خبری از علی و کاوان نبود قندیل را همچنان مه فرا گفته بود که ناگهان در میان تاریکی پیدایشان شد و ساعت7 بعداظهر روز شنبه از شب مانی منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم این مسیر 7 ساعته را در شب بازگردیم . تصمیم عاقلانه ای نبود اما به راه افتادیم .

مسیر را در امتداد رودخانه پی گرفتیم و مطمئن نبودیم بتوانیم از این مسیر برگردیم اما کوتاهترین مسیر ممکن بود چراکه اگر از رودخانه نمی رفتیم می بایست بیش از 2 ساعت در ارتفاعات پرشیب قندیل کوهپیمایی کنیم .

خوشبختانه بخت با ما یار بود و ما در منطقه ی نیل گویزان با  یک ساعت کوه پیمایی سر در آوردیم که برای هر چهار نفرمان این سرعت رسیدن حیرت آور بود . در مسیر بازگشت مجددا خواب کاروانچی ها را آشفته ساختیم اما این بار با علم به اینکه می دانستند 4 کوهنورد در مسیر هستند مقداری آسوده خاطر تر بودند .

اما استقرار آنها در مسیر برای ما خبر خوبی نبود چرا که هر آن احتمال این وجود داشت از طرف نیروهای انتظامی مورد هدف قرار بگیریم . من هر لحظه احتمال می دادم صدای تیر بشنوم اما بدتر از آن احاطه ی ما توسط چند جاندار گرگسان بود که در تاریکی مطلق وجود آنها برایمان از هر خطری تهدید کننده تر بود . در منطقه ی - کانی پی له سه ر - سه حیوان که به نظر گرگ می آمدند ما را احاطه کرده بوند که ناچار شدیم یکی از گون های دم دست را برای محافظت از خودمان آتش بزنیم و شروع کردیم به سرو صدا ایجاد کردن که آنها را متواری کنیم .

تا حدی در این کار موفق بودیم و مسیر را با احتیاط بیشتر در پیش گرفتیم سپس وجود اسبهای بدون زین در مسیر تا حدی خیالمان را از بابت گرگها راحت تر کرد .چراکه قطعا آنها لقمه های  چرب و نرم تری بودند . این سومین بار بود که در محاصره ی گرگ قرار می گرفتم و نجات پیدا می کردم . به هر حال مسیر 6 ساعته تا بازگشت به گوری دیلانان را به خوبی طی کردیم . سپس ساعت 1 شب به روستای بادین آباد رسیدیم و جهت بازگشت به سقز از مسیر شهرهای پیرانشهر ، نقده ، مهاباد و بوکان در همان نصفه های شب خود را به سقز رساندیم .

از نکات و تاثیر های صلح پ ک ک و جمهوری اسلامی ایران جاده کشی از مسیر حاجی ابراهیم به کوهستان قندیل بود این جاده در این صلح برای ایران موقعیت مناسبی بود که به خوبی هم استفاده کرد و جاده ای تاسف بار در دل این کوهستان حک کرده اند .

هرچند این جاده نهایتا در دو ماه از سال آنهم در پاییز قابل استفاده است اما براستی که من را آزرد ...


پی نوشت : نفرات برنامه : هیوا دادخواه - علی فیضیان - کاوان محمد زاده - رامیار 

(جای حسین عزیز براستی خالی بود)

 

گزارش : قندیل بزرگ ...

سفر به قندیل افسانه ای همیشه برای مردمان سرزمینم زیباترین خاطرات است . در این مدت که به کردستان برگشته بودم نتوانستم از این برنامه ی زیبا بگذرم و به اتفاق دوستانمان عازم منطقه ی قندیل شدیم . این کوهستان بسیار وسیع و گسترده است که گشتره ی آن در بین کشورهای ایران و عراق و ترکیه است . سفر ما به قسمتی از این مجموعه بود که از آن به درته نام می برند .

« درته » بخشی از مسیر یکی از رودخانه های قندیل است که به زاب کوچک می ریزد که در امتداد این رودخانه که از بلندی های که و گز سرچشمه می گیرد آبشار های فراوانی را می توان دید که هر کدام به خودی خود می تواند بی نظیر در کشور تلقی شود . این آبشار ها هنوز برای طبیعت گردان کشور ناشناخته است و اندک افرادی توانسته اند و یا می توانند به زیبایی های این مجموعه سر بزنند .

مسیر این طبیعت گردی بی نظیر عبور از رودخانه است که در این فصل که هم از لحاظ حجم آب رودخانه و هم از لحاظ میوه های تابستانی همچو انگور وحشی و تمشک بهترین فصل محسوب می شود . برای پیمایش این مسیر چندین ساعته تا چشمه ی « ده روی سپی » بیش از 50 بار باید به آب زد و از عرض رودخانه عبور کرد .

لذت بخش ترین لحظات را می توان در این جا تجربه کرد . جنگل زیبا ، خروش رود ، خنکی آب ، آبشار های زیبا و چشم نواز و حماسه ای که در دل سنگ به سنگ قندیل به یادگار مانده است .

همه دست به دست هم داده اند تا بار دیگر خود را در قندیل افسانه ای احساس کنیم و هوای پاک و کوهستانی آنجا را با عمیق ترین نفسهایمان استشمام کنیم .

بارها در دلم می گفتم اینجا قندیل است ، چه زیباست قدم گذاشتن در این کوهستان چه زیباست ...







ادامه ی گزارش تصویری را در » این قسمت  ملاحظه فرمایید.


پی نوشت : برای سفر کردن به منطقه ی قندیل حتما می بایست راهنمای محلی همراه تیم باشد .


کوهستان سامی دی پر ابهت و چشم نواز ...

کوهستان سام دی یکی از مناطق بکر و دست نخورده ی کردستان است که چشم انداز های بدیع و چشم نوازش آن را به یکی از بی نظیر ترین مناطق کوهستانی کردستان تبدیل نموده است . این کوهستان در نوار مرزی کردستان واقع است و خوشبختانه عدم حضور کوهنوردان و گردشگران در این منطقه باعث بکر و دست نخورده ماندن این منطقه گشته است . این کوهستان در امتداد مجموعه قلل کوهستان قندیل واقع است و برای حضور در این منطقه حتما می بایست راهنمای محلی و آشنا به زبان کردی همراه تیم باشد . این منطقه به واسطه ی دور دست بودن و ... تحت کنترل هیچ کشوری نیست و یک منطقه ی آزاد محسوب میشود .







پینوشت : عکسها مربوط به خرداد ماه است